برای سرور دکتر منوچهر یزدی به پاس نوشتارهای ارزشمندشان

ژانویه 12, 2008

می خواهم در این کشت زار گریه کنم… 
 

سرور گرانمایه جناب دکتر منوچهر یزدی 

با درود فراوان و آرزوی تندرستی و پیروزی برای شما  

نوشتارهای شما سرور گرانمایه درباب کالبد شکافی جریان روشنفکری و نیز احزاب درایران بسیار آموزنده و گفتاری تامل برانگیز است، چنانچه قلم شما، اندیشه ی هر فرد خویشکارو وطن پرستی را با پرسش های گوناگون و علامت سووال های فراوان روبرو خواهد کرد. ازهمین روی و با توجه به عنوان این جستار که خود تشریحی است بسیار درد آور بر دیدگاه ها و عملکرد های کسانی که سالیان سال سخن از آزادی و حقوق بشر می زدند،اما به محض این که بوی خوش قدرت را شنیدند، چنان تصفحیه حساب هایی خونین به راه انداختند که بی گمان تاریخ این سرزمین چنین روزهایی را کمتر به چشم دیده بود، گویی زمانه به عقب بازگشته بود و قرون تاریکی و نادانی که بشریت سالیان سال است از آن روزها فاصله گرفته بود به خانه ما و عصر ما یعنی دوران شکوفایی خرد و اندیشه و گسترش دانش در کهکشان های این هستی بزرگ گام نهاد بود.آری همان گونه که به تناوب در نوشته های خود آورده و تکرار کرده اید، نسل جوان جامعه ایرانی باید بیش از گذشته تاریخ میهنش را مطالعه نموده تا هرچه بیشتر بتواند دربزنگاه های تاریخ که با خود تند بادهای سخت حوادث تاریخی را به همراه دارد و با انباشت فکری و فرهنگی که دراندیشه نموده، راه را ازچاه شناخته ودرتصمیم گیری خود نه چونان هنگامه ی واقعه هولناک 57 آزمون سختی را پس ندهد و از نسلی که درآن زمان با توجه به آموزش و پرورشی که به هر روی تا حدود زیادی خودشناسانه و به نظر نگارنده وطن پرستانه، آرمان خواهانه ، نوع دوستانه، خویشکارانه و پاسدار آیین و باورهای عرفی جامعه بود،تبدیل به نسلی سرخورده و تمام آرزوها و آرمان های خود را برباده فنا داده، نشود و یا همچون نسل من در وادی گمگشتگی و بی سرانجامی به انتظار آینده ای نامعلوم و مبهم، شب روزخویش را از سر بگذراند، آری جستارهای شما تلخ وگزنده و برای من و هم نسلانم می تواند بسیارمفید و راهبردی باشد،اگر که هنوز گوش شنوایی و چشم بصیرتی باقی مانده باشد!! چرا که حوادثی که بر توده ی مردم در این 28 ساله حاکمیت فرقه ای رفته، چنان روح و روان ملت ایران را خسته و رنجور ساخته که گویی دیگر نای و توانی برای آنان باقی نمانده است.چشمان من با جوانی که در بهترین روزهای زندگی حوصله ی خودم را هم ندارد، با دختر جوانی که می خواهد ازجاده زندگی پیاده شود، با زنی که فقر وتنگدستی ،زندگی و کانون گرم خانوده اش را از او گرفته و به امید یافتن سرپناهی به آن سوی مرزهای آبی می رود و برای رهایی ازتنهایی و بی کسی تن می فروشد، بامعتادی که می گوید جامعه از من بیمار و معتاد تر است،با دانشجویانی که زمانی مظهر آرمانخواهی و دادگری در جامعه ایرانی بودند و اکنون غرق در تزریق و سرنگ و تازه تر کراک وشیشه شده اند،با استاد دانشگاهی که به دوراز چشمان شاگردانش مسافر کشی می کند تا زندگی کند که نمیرد،با کارگرجوانی که به تازه گی پیمان زناشویی را بسته و با یک مراسم ساده عقد، همسرش را به خانه ی بختِ نداشته آورده و درد و رنج خود را از زندگی چنین بیان می کند: آنقدر فقیرم که کفر از هر طرف به سویم روانه است چرا که مدت یک هفته است که من و نو عروسم فقط آب ونان می خوریم تا شاید سیر شویم، با دانشجوی مبارز وآگاهی که توانسته با سختی و رنج و در خانواده ای فقیر و تهیدست مدارج علمی را طی کند ولی به هنگام مصاحبه و بهتر بگویم گزینش دستگاه های تفتیش عقاید قرون وسطایی و تنها به دلیل عشق و علاقه به میهن و به گناه ارتباط با نهضت مقدس پان ایرانیسم از حق خدادادی و قانونی تحصیل محروم شده است و دستگاه حاکمیت به وی لقب ستاره دار (همچون ستاره هایی که بر سینه یهودیان در جنگ دوم زده می شد)، می دهند ، آری چشمان با همه این توده های سرگشته و عاجز شده از سختی های روزگار آشنا است. سرور گرامی اگرشما عصبانی هستید بخاطر از دست رفتن آن شکوه و عظمت برای نابودی و اعدام ارتش ایران،برای گوشه نشینی، تبعید و به زندان رفتن وطن پرست ترین عناطر جامعه ایرانی، برای اینک به روزگاری نه چنادن دور ریاست دانشگاه تهران یعنی قلب علم و اندیشه میهن را،ناتل خانلری ها،حکمت ها،عالیخانی ها و… را بر عهده داشتند و اکنون به دست بنیادگرا ترین کسان که همه چیز و همه کس را تنها از سوراخ تنگ ایدئولوژی مخوف خویش می بینند و سعی در اسلامی کردن فیزیک و شیمی و در نهایت علم و دانش که مقوله ایست جهانی بودند ،همچنان شب ها را در آرزوی تحقق اقتصاد توحیدی سحر می کنند و در یک کلام فروپاشی و اعدام مدیریان وطن پرست جامعه بزرگ ایرانی را به چشم دیده و شما به نمایندگی از این نسل قلم بر داشته و پرده ها را کنار زده و سیاه کاران و خائنان را که گرگانی  درپوستین گوسفند بودند را برای جوان ایرانی هویدا و آشکار ساختید واما من که پرخشجویانه و به عنوان یک جوان عاصی و معترض و گستاخ،  می پرسم وهمه را نقد می کنم و به نقد می کشم،علاوه بر اینکه عصبانی هستم، سخت کم طاقت هم شده ام وبرای رهایی و یافتن سرپناهی به دنبال دلیل و پاسخ به پرسش هایم به نوشتارهای شما روبرو می شوم و علت بدبختی ملتم را،راز بیچارگی نسل خویش را،علت افسوس و عذاب وجدان داشتن نسل شما را،از این که دیگرخروشی و جوششی بر نمی خیزد،علت مخالفت های وطن پرستان را با حاکمیت فرقه ای را می فهمم و در می یابم،بله نوشتار شما به من کمک فروان کرد تا بتوانم تا حدود زیادرنج ودرد هایم را کاسته شود.

بله آن هایی که سالیان سال مورد اعتماد و وثوق ملت بودند تو زرد از آب در آمدند آن ها نقاب از چهره برداشتند، نشان دادند که سیما و روحشان چگونه در تسخیر اندیشه های اهریمنی و انیرانی درآمده،بله سرور یزدی همه ما که در صف مخالف با اینان هستیم در واقع اپوزان اهریمن و تاریکیم و وسخت بودن جنگ با تاریکی را شما بهتر از همه ما می دانید و این موضوع را به خوبی دریافتید که با تاریکی نمی شود جنگید، بلکه باید روشنایی را آورد و آفتاب را عیان کرد و شما شمع را روشن کردید.همان گونه که بارها نوشته بودید آنان ظاهر روشنفکر مآب آزادی خواه و مبارز و انقلابی و در صف مبارزان با رژیم گذشته قرار گرفته بودند تا به ما درس رهایی و استقلال و آزادی بدهند آری بدبختانه همه آن سران و انقلابیون دو آتشه که یکی پرچم سرخ به دست داشت و دیگر علم ابوالفضل، یکی بی خدا و دیگری با خدا،یکی مسلمان ترمز بریده و دیگری کافر از همه اعتقادات و اندیشه های الهامی دست کشیده ،بله همگی با همه این اختلافات و دیدگاه های صد درصد متضاد، دست به دست هم دادند تا فرشته را این بار نه از آسمان که از پاریس به ایران بیاورند تا دیو را از میهن بیرون کنند.

عجب، نسل شما، قدرت فهم و درک تشخیص دیو وفرشته را نداشت وشما از این موضوع سخت عصبانی هستید و من اعتراف می کنم که نسل شما از نسل من بیشتر احساس گناه می کند.  آری انقلابیون هر کدام سر در آخور یک اردوگاه یکی در دانشکاه پاتریس لومبومبا  دانش آموخته و لقب آیت خدا گرفته بود و دیگری در سوربون مهد دانش و ترقی واپسگرایی را فرا می گرفت و علی را لنین می دید و و ابوذر را چه گورا ، و دیگری را در آمریکا به اخوان مسلمین گره می خورد،این ها به روزگاری نه چندان دور، همگی قهرمان و سربازان فداکار وطن از سوی ملت شناخته شده بودند ولی وقتی اکنون کارنامه ی سیاه آنان، بازی های پلیدی که بر سر این مردم آورند و دادگاه های نظامی و صحرایی که برای پاسداری از آرمان های انقلابی شان به راه انداختند تا آموزه های کرملین و دایی یوسف را به عینه اجرا کنند فاش می شود، همه ما دچار سرگیجه می شویم. باور بفرمایید با کسانی روبرو شده ام که همچنان روبه کرملین و پشت به وطن میخوابند. داستان غم انگیزی که شما برای آگاهی هم نسلان من می نویسید به نسل ما آموخته که :آنان قهرمان نبودند،آنان فداکار نبودند،آنان تنها بی وطن بودند. تجربه ای سخت که به مرگ نسلها انجامید. و مرا و شما را ماتم نسل ها سوخته است و همین سوختن و نابودی نسل و نژاد ایرانی باعث شده که هم نسل من و هم نسل شما به چاره جویی بیفتیم و علاج کنیم واقعه و حادثه ای را که در بهمن ماه سرد همه را کباب و سرخ کرد.

باید نوشت و گفت برای ایران و برای آنانی که از پس نسل ما می آیند شاید زندگی برای نسل آینده چنین تیره و تار نباشد و این بزرگترین رسالتی است که ما بر عهده داریم و شما سرور گرامی با آگاهی کامل و با شجاعت تمام در این راه گام نهادید و تمام خطرات را به جان دل خریدارید. بی گمان تاریخ را اگر تنها فاتحان می نوشتند امروز دیگری یادی از دلاوری های جانبختگان راه میهن نبود و همه آن فداکاری ها در غبار روزگارفراموش می شدند پس هنوز جای امیدی است که تاریخ به قلم  شما و هم اندیشانتان برای ایران و ایرانی رویداد هایی را بازگو خواهد نمود که از هر جهت می تواند پس از آن آموزنده و آیینه عبرتی باشند برای همه نسل های نژاد ایرانی.

در این راستا چنین می اندیشم که با  همکاری سایر دوستان و با پخش این جزوات بوسیله ی سایت های اینترنتی و نیز جزوات با تیراژ بسیار بالا و همراه با کیفیت مناسب برتعداد خوانندگان این نوشتارها افزوده شود، اگر که کوشش شود و این مقالات به صورت کتابی جداگانه ها و در فصل ها و بخش های از هم مجزا شده، تهیه گردد بی گمان برتاثیر گذاری این نوشته ها و همچنین قابل استناد شدن این نوشته ها دربحث ها و گفتگوهایی که در میان گروه های مختلف سیاسی پیش خواهد آمد، می افزاید. به هرروی با وجود امکانات محدود کنونی، نبود هیچ گونه سخنگاهی و تریبونی برای نهضت مقدس پان ایرانیسم و حزب سرفراز پان ایرانیسم، نداشتن حتی یک نشریه و روزنامه، می توان با بهره گیری از نشریات بیرون کشور و البته معتقد به مبارزات تاریخی و سرنوشت ساز حزب پان ایرانیست با ایرانیان در تبعید آن سوی مرزهای آبی و خاکی، ارتباط لازم را برقرار کرد. بی گمان نقش سروران ساکن در سرزمین های بیگانه ها بسیار حایز اهمیت خواهد بود البته از شبکه های رادیو وتلویزیونی فارسی زبان خارج از کشور هم می توان برای انعکاس این مقالات بهره های لازم را برد.  

پانویس مدیرتارنما:از چندی پیش نوشتارهای سرور دکتر یزدی به صورت جزوات پی دی اف در حال آماده شدن می باشد تا در این تارنما و نیز در تارنمای کتابخانه پان ایرانیست در اختیار علاقه مندان قرار گیرد. 
 

پاینده ایران

فنا در آرمان

شاهین فرازدوست

Entry Filed under: Uncategorized. .



2 Comments Add your own

  • 1.    بچه پارس  |  ژانویه 12th, 2008 at 9:50 ب.ظ

    درود باافسانه های گرگ خاکستری در گرگ آبادبه روزم؟؟

  • 2.    ساناز  |  ژانویه 13th, 2008 at 1:22 ق.ظ

    درود بر شما همیشه از سخنان نغزتان لذت می برم و از اسیری برادرمان عابدینی در رنجم شادکام باشید

Leave a comment

hidden

Some HTML allowed:
<a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

Trackback this post  |  Subscribe to the comments via RSS Feed


تازه ها :

پیوندها

بایگانی‌ها