Archive for آگوست, 2008

قفقاز به سوی جنگ می رود

 پاینده ایران

مردم سرزمین های ایرانی تبار قفقاز درگیر جنگی خانمان سوز شده اند. بامداد آدینه نیروهای گرجستان به مواضع جدایی خوهان اوستیا یورش برده و نیروهای روسیه در حمایت از جدایی خواهان به نیروهای دولتی گرجستان حمله کردند. اخباری که آمده از خبرگزاری ها سرشناس برداشت شده و از پایین به بالا آنچه است که در این بازه زمانی رخ داده است.

******************

رئیس جمهور گرجستان وضعيت جنگی اعلام کرد

شنبه، 19 مرداد ماه 1387

به گزارش خبرگزاري فرانسه از تفلیس، ميخاييل ساکاشويلی، رئيس جمهور گرجستان امروز در اين کشور وضعيت جنگي اعلام کرد. گزارشها حاکیست تا کنون بیش از 1500 نفر در درگیریها کشته شده اند.

همزمان وزارت دفاع روسيه با انتشار بيانيه اي سقوط دو فروند هواپيماي جت جنگنده اين کشور را بر فراز گرجستان تاييد کرد .

اين نخستين باري است که مسکو ادعاهاي گرجستان را مبني بر سقوط جنگنده هاي روسيه بر فراز اين کشور تاييد مي کند.

در همین حال گفته شد رئیس جمهور آمریکا قرار است تا ساعاتي ديگر در باره اوستياي جنوبي سخنراني کند.

خبرگزاري فرانسه از پکن گزارش داد پرزیدنت بوش امروز شنبه ساعت 18.50 دقيقه به وقت محلي برابر با 10.50 دقيقه به وقت گرينويچ درباره مناقشه جاري در اوستياي جنوبي سخنرانی خواهد کرد.

ادامه نوشتار را بخوانید

(بیشتر…)

Add comment آگوست 9th, 2008

نامه پروفسور کاوه فرخ به نشریه اشپیگل درباره حمله به میراث کورش بزرگ

نامه پروفسور کاوه فرخ باستانشناس و تاريخ دان برجسته معاصر



و مدير بخش باستانشناسی بنياد ميراث پاسارگاد

 به نشريه اشپيگل آلمان درباره حمله به ميراث کورش بزرگ 

ترجمه به فارسی از: کميته بين المللی نجات پاسارگاد 


 
با احترام به هيئت تحريريه نشريه اشپيگل

اخيرا عده ای از همکاران و نيز شاگردان من مقاله زير را به من اطلاع داده اند:

»فريب تبليغات باستانی را خوردن ـ سازمان ملل فرمانروای خودکامه ايران را تحسين می کند»

به قلم ماتياس شولتز

  آلماني     http://www.spiegel.de/spiegel/0,1518,564395,00.html    (German 

http://www.spiegel.de/international/world/0,1518,566027,00.html   (English

اگر گزارش فوق به وسيله ی ايدئولوگ ها نوشته شده بود جای تعجبی نداشت. چرا که معمولا تجديدنظر طلبی تاريخی و اغراض سياسی دوشادوش هم حرکت می کند. اما از آنجا که يک نشريه معتبر جهانی همچون اشپيگل تصميم گرفته است که به سلسله  ای از واقعيت های مخدوش شده که به نوشته های معتقدان به نظريه ی توطئه شباهت دارند اعتبار ببخشد جای تاسف است. من البته در پاراگراف شماره هفت نامه خود به اين گونه تحريف هایِ در واقعيت خواهم پرداخت اما نخست اجازه می خواهم که به برخی از اظهارات آقای شولتز در پاراگراف های يک تا شش نامه خود بپردارم.

  1. آقای شولتز می نويسد: «برخی از يونانيان فاتح را تحسين کرده اند. هرودوت و آشيلوس که پس از مرگ کورش زندگی می کردند او را انسانی مهربان ناميده اند»

شايد آقای شولتز از اين واقعيت با خبر نباشند که اين تنها «برخی از يونانيان» نيستند که به تحسين کورش پرداخته اند اين واقعيتی است که، عليرغم جنگ های متعدد تلخ و خونين مابين يونان و امپراتوری هخامنشی به خصوص جنگ ماراتن (490 پيش از ميلاد) و جنگ های ترموپيل و سالاميس (480 پيش از ميلاد)، وجود داشته است. همچنين اين نکته حقيقت دارد که يونانی های ساکن سرزمين اصلی يونان (واقع در اروپا) برای حفظ استقلال خود به سختی با امپراتوری هخامنشی جنگيده اند. اما چرا بايد ملتی که اين گونه با امپراتوری هخامنشی به مبارزه برخاسته در مورد کورش بزرگ به صورتی استثنايي به «دلبری» بپردازند. علت را بايد در اين واقعيت جست که يونانی هايي که در اصول انديشه متوازن و منطقی گوی سبقت را از همگان ربوده بودند اين واقعيت را تشخيص می دادند که در جنگ بودن با امپراتوری هخامنشی به اين معنا نمی تواند باشد که همه ی اعضا و حاکمان اين امپراتوری «شيطانی هستند» به طور ساده می توان گفت که آن ها اجازه نمی دادند که عواطف سياسی شان به ديگرِی» به پيش داوری بيالايد هر چند که آن ديگری رقيب نظامی آن ها باشد. در واقع کسی يونانيان باستان را وانداشته است که کورش بزرگ را با کلماتی موافق توصيف کند. آن ها  دائرالمعارفی در مورد کورش به قلم گزنفون و به نام «تربيت کورش» نگاشته بودند.

 

گزنفون

مسلما نظرات موافق با کورش به اقليتی از يونانيان باستان تعلق نداشت. و اين نکته را می توان به روشنی در کتاب تربيت کورش به قلم گزنفون (431 تا 355 پيش از ميلاد) نوشته شده است.

           از اين جالب توجه تر اما سکوت آقای شولتز در مورد اسکندر کبير است. اسکندر فاتح امپراتوری هخامنشی و عامل اصلی آتش زدن تخت جمشيد به تلافی حمله خشايارشاه به يونان و آتش زدن آتن در 480 پيش از ميلاد بود. اما همين اسکندر بالاترين احترامات را نسبت به کورش بزرگ به جای آورد. او نه تنها احترام و تحسينی عميق برای کورش قائل بود بلکه او را قهرمان شخصی خود می دانست. اين يک واقعيت است که اسکندر همواره آرزوی ديدار آرامگاه کورش در پاسارگاد را داشت. يکی از منابع بسيار خوب تاريخ اين حوادث کتاب آريان (جلد 24 صفحات 1 تا 11) است. که در آن آريان به شرح اين جنبه از فتح ايران باستان به دست اسکندر پرداخته است.

 

اسکندر کبير (356 تا 323 پيش از ميلاد) اسکندر احترام و تحسين عميقی برای کورش بزرگ قائل بود. او ردای «قهرمان جهان» را که به کورش تعلق داشت دريافت کرد و کوشيد که ايرانيان و يونايان را در يک قلمرو متحد کنار هم بنشاند.

 

          هنگامی که اسکندر به آرامگاه کورش رسيد از اين که خبر شد دزدان به آرامگاه او تجاوز کرده اند به شدت ناراحت شد. بقايای پيکر کورش وقتی که دزدان ناموفق کوشيده بودند تا تابوت او را بربايند آسيب ديده بود. اسکندر بلافاصله دستور داد که تابوت کوروش تعمير شود و به آرامگاه او بازگردانده شود. خود آرامگاه نيز بر حسب دستورات صريح اسکندر تعمير شد. در ورودی آن را مهر و موم کردند او همچنين مقر مرزی کورتاش را که به وسيله ی کورش ساخته شده بود از آسيب مصون داشت و اين همان شهری است که يونانيان آن را سيروپوليس (يا شهر کورش ) می خواندند. (نگاه کنيد به کتاب کويين توس کورتيوس جلد هفتم، فصل ششم، صفحه 20)

 

آرامگاه کورش بزرگ در پاسارگاد که اسکندر در آنجا نسبت به کورش ادای احترام کرد.

اين آرامگاه اکنون جزيي از ميراث جهانی يونسکو است

         

          آقای شولتز بايد مطمئن باشند که نظر يونانيان درباره کورش از نظر تاريخی هرگز محدود به «برخی از يوناني ها» نمی شود. فراموشی تاريخی انتخابی آقای شولتز به همان روشی است که در تجزيه و تحليل ها به عنوان  «روش از هر چمن گلی»  و به منظور اثبات يک سلسله از باورهای شخصی مشهور است.

 ۲.آقای شولتز می نويسد: «کتاب مقدس او را با لقب “فرد برگزيده” می خواند چرا که او ظاهرا اجازه داده بوده است که يهوديان اسير به اسرائیل برگردند. »

واقعا منظور آقای شولتز از «ظاهرا اجازه داده بود» چيست. آيا ايشان قصد دارد نشان دهد که اين بخش از تاريخ جز «تبليغات» محسوب می شود. اگرچنين باشد آيا پس از اين که کورش وارد بابل شد يهوديان مجبور بودند در بابل بمانند؟ و اگر آنچنان که آقای شولتز تلويحا می گويند اين يهوديان هرگز آزاد نشده اند چرا در هيچ يک از آثار يافته شده در منابع يهودی نکته ای که با آنچه در منابع کتاب مقدس تضاد داشته باشد  ديده نمی شود. مسلما يهوديان که در دنيای باستان عالی ترين ثبت کنندگان حوادث تاريخی محسوب می شوند بايد تاريخ های «بديل» نيز در مورد کورش نوشته باشند. و به خصوص فروپاشی امپراتوری هخامنشی به دست اسکندر چنين فرصتی را برای آنان فراهم کرده بوده است حال آن که در هيچ کجا به چنين نمونه هايي برنمی خوريم.

     به اين ترتيب در مورد آزاد کردن يهوديان از بند بردگی بابلی ها قدرت قلم خلاق آقای شولتز مخالف با همه ی مطالب تثبيت شده آکادميک است. و من از اعضای محترم هیئت تحريريه اشپيگل دعوت می کنم که پيوند زير را در مورد کورش بزرگ در دائرالمعارف بريتانيکا مطالعه کنند.

 کورش بزرگ، به قلم ريچارد نلسون فرای

http://www.azargoshnasp.net/famous/Cyrus/cyrusfryebritannica.htm

     اگرچه می توان فهرست بلندی از ديگر کتاب های مربوطه را توصيه کرد اما فکر می کنم کتاب زير به زبان آلمانی در اين مورد جالب توجه باشد

Darius und die Perser: E. Kulturgeschichte d. Achameniden (Holle vergangene Kulturen)

از: پروفسور والتر هينز

 
 
و بالاخره اشارات کتاب مقدس به کورش متعدد است مثلا:

     – دهش کورش در جايي از عهد عتيق مورد اشاره قرار گرفته که او را «برگزيده يهوه» می خوانند (کتاب عزرا فصل اول بيشترين احترامات يهوديان نسبت به کورش را نشان می دهد) کورش در کتاب دوم ايسا به عنوان نجات دهنده ی يهوديان معرفی شده است

   – کورش را يهوديان مسيح خود می دانستند. ايسا از کورش چنين ياد می کند: «او شبان من است و نيات مرا متحقق خواهد کرد»

   کورش همچنين دستور داده است که اشيای مقدس عبريان که پيش از آن به وسيله پادشاه بابل ضبط شده بود به آنان عودت داده شود . در فصل يک از کتاب عزرا می خوانيم: «همچنين کورش پادشاه اشيای خانه خداوند را که نبودخادنزار از اورشليم آورده و در خانه خدايان خود قرار داده بود پيش کشيد. و آن ها را به وسيله گنجور ميتره دات شمارش کرده و تحويل ششبازار شهريار يهوديه داد.

   همچنين کورش به يهوديان اجازه داد تا معبد خود در اورشليم را بازسازی کنند و برای انجام اين کار از خزانه سلطنتی بودجه ای را اختصاص داد.

   در فصل سوم کتاب عزرا می خوانيم: «آن ها همچنين به بنايان و نجاران دستمزد پرداخته و گوشت و نوشابه و روغن به آنان که از زيدون و طاير آمده بودند دادند. و نيز اجازه دادند تا درختان چدار از لبنان و از طريق دريای جوپا آورده شوند. و اين همه از محل عطيه کورش، پادشاه پرشيا بود.

   فرمان داريوش بزرگ (549 تا 486 قبل از ميلاد) که در سال 519 و 518 صادر شده و به يهوديان اجازه داده است که بازسازی معبد خود در اورشليم را تکميل کنند نشان دهنده آن است که حمايت امپراتوری هخامنشی از يهوديان همچنان ادامه داشته است.

   در کتاب عزرا، فصل پنجم می خوانيم: «آنگاه همان ششبازار پيش آمده و شالوده خانه ی خداوند را که در اورشليم واقع است بگذاشت. و از آن زمان به بعد و حتی تا کنون ساختمان آن ادامه داشته و هنوز به پايان نرسيده است. لذا اکنون اگر خوشايند پادشاه باشد بد نيست تا در خزانه شاهی که در بابل واقع است جستجو شود تا فرمانی که از جانب کورش پادشاه برای ساختن خانه  خداوند در اورشليم صادر شده يافت شود. و از اين طريق خشنودی پادشاه در اين مورد تامين گردد»

   

   داريوش بزرگ (549 تا 486 پيش از ميلاد) او بنا بر سياست هايي که سلف او کورش بزرگ پايه نهاده بود به حمايت از يهوديان ادامه داد.

    

   داريوش همچنين به انتقال اشيايي، که بوسيله ی يونانيان ضبط شده بود، به يهوديان ادامه داد.

   در فصل شش کتاب عزرا می خوانيم: «همچنين اجازه داده شد که اشيای طلا ونقره خانه خداوند که نبودخادنزار آن ها را از معبد واقع در اورشليم برداشته و به بابل برده بود بار ديگر به معبدی که در اورشليم قرار دارد بازگردانده شود و هر يک در خانه خداوند در جاي خود مستقر گردد. »

   اردشير اول که در 464 پيش از ميلاد به پادشاهی رسيد سياست حمايتی کورش از و بازسازی معبد اورشليم را ادامه داد. نام اردشير در متون نهميا و عزرا به خاطر حمايتش از يهوديان به نيکی ياد شده. منابع يونانی ـ رومی و به خصوص پلوتارک  از اردشير به عنوان پادشاهی با «روحی آرام و شريف» ذکر کرده است.

   

   آرامگاه استر و مردخای در همدان شمال غربی ايران 

   

   آرامگاه دانيال نبی در شهر شوش ، استان خوزستان در جنوب غربی ايران

    

   شخصيت هايي که نام شان به صورت عزرا، دانيال، استر، و مردخای در کتاب عهد عتيق ذکر شده نقش های مهمی را در دربار ايران بازی کرده اند. يهوديان از وفادارترين مردمان امپراتوری هخامنشی بودند حتی در آنزمان که سوريه  و مصر سر به شورش برداشتند. (نگاه کنيد به مقاله ريچارد فرای 1984، صفحه 114)

   از نظر تاريخی يهوديان اغلب در جنگ های بين امپراتوری های ايران و روم و بيزانتين جانب ايرانيان را گرفته اند. در اين جا منظور امپراتوری ايران اشاره به امپراتوری دوم آن ها (اشکانيان از 247 پيش از ميلاد تا 226 پس از ميلاد ) و سومين آن ها (ساسانيان 224 تا 651 پس از ميلاد) است. اولين امپراتوری همان هخامنشيان است (550 تا 333 پيش از ميلاد) اگرچه شرح تفصيلی همه ی منابع تاريخی در اين جا امکان ندارد می توان نمونه هايي را متذکر شد که علاقه يهوديان به پادشاهان ايرانی را پيش از رسيدن ارتش های اسلامی از عربستان به ايران در سال های 637 تا 651 پس از ميلاد نشان می دهد. در دوران امپراتوری اشکانيان، يهوديان به همکاری با نيروهای پاکوروس عليه رومی ها در سال 40 قبل از ميلاد برخاستند. (کتاب که ری ون 1920 صفحه 53) همچنين در دوران ساسانی يهوديان به همکاری با شهربراز، ژنرال ارتش ايران که در 614 پس از ميلاد برای تسخير اورشليم آمده بود به پا خواستند. (کتاب سده اوس 115 و 116).

   اين بحث کوتاه تنها به منظور نشاندادن اهميت نقش يهوديان در تاريخ ايران از دوران باستان است. و در پايان آن ديگرباره می پرسم که منظور آقای شولتز از اين که کورش ظاهرا به يهوديان اسير اجازه بازگشت به اسراييل را داده چيست؟

    ۳.آقای شولتز می نويسد: «مدت هاست که تاريخ دانان مدرن اين گونه گزارش ها را نوعی چابلوسی دانسته اند. يعنی در همان روزگار باستان تصوير درخشانی از کورش جعل شده است. »

اين نظر که «تاريخ دانان مدرن مدت هاست اين گونه گزارش ها را چابلوسی خوانده اند» خود سراپا غلط است. و تقريبا اکثريت محققين با نظراتی که آقای شولتز مطرح می کنند موافقت ندارند.

تنها روش علمی معتبر رد کردن گزارشات تاريخی قادر بودن به کشف منابع متعدد، مستقل و قابل اعتمادی هستند که با گزارشات آمده از گذشته (در حدود زمان وقوع رويدادها) تضاد داشته باشند. اعتماد انتقالی بر منابع اوليه در باستانشناسی مشابه استفاده از خط کش محاسبه و فورمول های فيزيک در مهندسی است

          آن چه شولتز با عنوان تاريخ دانان مدرن مطرح کرده و به نظر می رسد که نکته مرکزی نظريه ايشان را تشکيل می دهند. همان چيزی است که منابع دست دوم خوانده می شود که عبارتند از کتاب ها و مقالاتی که تاريخ نويسان (و يا نويسندگان) برای رساندن نقطه نظر خاصی بوجود می آورند و يا می کوشند بر اساس منابع اوليه شرح وقايع را گزارش کنند.

          بله درست است که مورد پرسش قرار دادن منابع اوليه در کار تاريخ دانان ضروری است اما دعوت کردن به بازبينی کامل دراماتيک تاريخ (آن گونه که آقای شولتز خواستار آنند (تنها زمانی ممکن است که شواهد قطعی برای پشتيبانی از اظهارات دعوت کننده وجود داشته باشد. در نتيجه نمی توان منابع دست دوم را بدون هر گونه رجوع به منابع اول و يا رجوع اندک به آن منابع همچون منابع قطعی دانست چرا که در اين صورت شخص مشغول نقل نظرات و خيالپردازی ها می شود. هنگامی که شخص تصميم می گيرد که از آنچه که به شکل وسيع به وسيله يک سلسله منابع متفق القول تثبيت شده منحرف شود و در عين حال از ارائه دلايل قطعی برای رد کردن آن منابع عاجز باشد آنگاه می توان گفت که شخص مزبور دست به تجديدنظر طلبی زده است. اين همان روشی است که تاريخ نويسان جماهير شوروی در دوران استالين اعمال می کردند. آقای شولتز هم با رد کردن منابع اوليه به عنوان مشتی چابلوسی صرف در واقع يک تنه به انکار نياز تاريخ دانان به يادگيری زبان های کهن همچون آکادی، آرامی، بابلی، فارسی کهن و غيره و دخيل بودن در تحقيقات باستانشناسی زده است.

          اگر ما منطق آقای شولتز را دقيقا تعقيب کنيم به زودی می توانيم همه ی منابع اوليه را بی آن که نياز به اثبات نظر خود داشته باشيم به عنوان تبليغات و مشتی چابلوسی رد کنيم. در واقع با اجرای اين گونه روش های ناقص برج عاج نشين ها، در واقع  ما می توانيم کل تاريخ اصيل بشری را به عنوان مشتی جعليات مورد ترديد قرار دهيم.

 ۴.آقای شولتز می نويسد: «جوزف ويزفر می گويد که در واقع امر کورش همچون بقيه حاکمی بسيار خشن بوده، لشکريان او مناطق مسکونی، محوطه های مقدس را غارت کرده و نخبگان شهری را به تبعيد می فرستند.»

پروفسور ويزفر مسلما حق دارد نظرات خود را داشته باشد. و بسيار از تحقيقاتی که بوسيله ايشان انجام شده دارای ارزش فوق العاده است. ايشان تصميم گرفته اند به نتايجی منفی در مورد کورش برسند.  اما (الف) نظرات ايشان مورد قبول عموم نيست. (ب) ايشان دارای منابع و شواهد دست اولی برای اثبات نظرات خود نيستند. (همانگونه که در بند سه نشان داده شد) در نتيجه نمی توان پذيرفت که نظرات پروفسور ويزفر (الف) به خودی خود آنچنان شمولی دارند که می توانند تاريخی را که منابع اصلی بر آن گواهی داده اند نفی کنند. و (ب) نمی توان از نظرات ايشان برای رد نظر اکثريت محققان استفاده کرد.

     بله کورش فاتح بود، می جنگيد، و به عنوان يک پادشاه مطلق حکومت می کرد. اما اين امر در مورد بسياری از چهره های بزرگ تاريخ همچون داود قوم اسراييل و ژوستين بيزانتين، و پطر کبير روسيه و بسيار ديگر نيز صادق است. و در نتيجه نمی توان اين فرض (توجه کنيد فرض و نه واقعيت)  را منطقی دانست که  چون کورش می جنگيده و فتح می کرده پس لزوما به قول آقای شولتز «مستبدی بوده است که دشمنان خود را شکنجه می کرده»

     در واقع می توان با استفاده از منطق شولتز به نتايج بی پايه بسياری رسيد. مثلا آيا می توان دولت مرد بزرگی همچون آبراهام لينکلن را يک «مستبد» خواند صرفا به اين خاطر که می جنگيده است؟ در واقع همين اصطلاح مستبد را تجزيه طلبان جنگ های داخلی آمريکا و حمايت کنندگان اروپايي آن ها در مورد لينکلن به کار می بردند. بله درست که جنگ های داخلی آمريکا چنان تراژدی انسانی بزرگی است که در کلام نمی گنجد اما آيا اين واقعيت کوشش ما را برای بازسازی لينکلن به عنوان يک شخص مستبد توجيه می کند؟

             


         کورش بزرگ                        پرزيدنت آبراهام لينکلن

 آبراهام لینکلن سياهان جنوب آمريکا را از بردگی رهانيد. درست همانگونه که کورش بزرگ يهوديان اسير در بابل را آزاد ساخت و هر دوی اين وقايع نتيجه جنگ و مبارزه بودند.

     اسارت در بابل و آزاد شدن يهوديان هر دو در منابع کتاب مقدس ضبط شده اند. اما به اين جا که می رسيم آقای شولتز تصميم می گيرد که خود کتاب مقدس را هم رد کند. (موضوعی که در بند دو مورد بحث قرار گرفت) اين همان جايي است که می توان منطق را چنان معوج کرد که نتايجی بی معنا از آن حاصل شود. آقای شولتز در کوشش خود مسلما از منطقيون يونانی عهد عتيق سود جسته است. اما در همان حال بر اين مصمم بوده که همه ی منابع يونانی را يک جا رد کند. (نکته ای که در بند يک مورد مطالعه گرفت).

 ۵. آقای شولتز می نويسد: «تنها شاه که در دهه 1960 گرفتاری های خود را داشت می توانست به فکر بازسازی اين مرد به عنوان بنيان گذار حقوق بشر بيفتد. »

اما تاريخ را نه شاه فقيد و نه ملايان امروز و نه آقای شولتز می توانند بازسازی کنند. همانگونه که در بندهای يک و دو نشان داده شد ياد کردن نيکو از کورش در بسياری از منابع کهن وجود داشته است. و رد کردن اين منابع به سادگی نمی تواند جعلی بودن آن ها را ثابت کند. به خصوص که اين منابع تنها به آثار يونانی و مربوط به کتاب مقدس و نظاير آن محدود  نمی شود.

     جالب است توجه کنيم که آقای شولتز نقل قول ها (و يا سوء تعبير از نقل قول ها)ی خود را از انگشت شماری تاريخ دان ذکر می کند که به نظر می رسد با آنچه او می گويد موافق اند و در همان حال از مجموعه بزرگی از تاريخ دانان ديگر که با نظرات او مخالف هستند دوری می جويد. پيشنهاد می کنم که اعضای هیئت محترم نشريه اشپيگل نگاهی به منابع زير بيندازند:

 

ـ يادداشت هايي چند درباره معرفی شخصيت کورش بزرگ در نوشته های يهودی و  ايرانی ـ يهودی. نوشته آنون نتزر

http://www.azargoshnasp.net/famous/Cyrus/cyruscharacterizationjp.pdf

      ـ کورش «پدر بابل»  به قلم جرج کامرون

http://www.azargoshnasp.net/famous/Cyrus/cyrusfatherbabylonia.pdf

آقای شولتز مکررا بر اين نکته تاسف می خورد که فکر اين که کورش مدافع حقوق بشر بوده است «جعلی است که سازمان ملل نيز فريب آن را خورده است» اما اين به اصطلاح «جعل» پيش از اين که سازمان ملل در 1945 تاسيس شود راه خود را تا دور دست شمال و ملت های اسکانديناوی گشوده بوده است. لطفا به منبع زير مراجعه کنيد

کورش بزرگ در حماسه های سرزمين های ايسلند ديک:

 يک تحقيق ادبی به قلم جاکون جانسن.

 http://www.azargoshnasp.net/famous/Cyrus/cyrusislandicepic.pdf

 ۶. آقای شولتز می نويسد: «در استوانه ی کورش هيچ نشانه ای از اصلاحات اخلاقی و يا ملاحظات انسانی وجود ندارد. آشورشناسی به نام شاديگ آن را ” يک تکه درخشان از تبليغ گری» می خواند. »

جای تعجب است که آقای شولتز بدون رجوع به منشور واقعی که در موزه بريتانيا  نگاهداری می شود چنين مطلبی را اظهار می دارد


استوانه ی کورش بزرگ

 به خاطر آوريد که ايشان در بند چهار چنين ادعا می کند: «ارتش او مناطق مسکونی و محوطه های مقدس را غارت کرده و نخبگان شهری را به تبعيد می فرستاد.» حال به اين چند نقل قول توجه کرده و خود (هیئت تحريريه اشپيگل قضاوت کنند)

     «من مکان شاهانه خود را در قصر سلطنتی و در ميان شادی و شادمانی تصرف کردم. مردوک خدای بزرگ در سرنوشت من قلبی بزرگ را قرار داد که بابل را دوست بدارد. و من هر روز او را نيايش می کنم.

   «ارتش بزرگ من با صلح وارد بابل شد، اجازه ندادم که مردم (سومر و آکاد) را متوحش کنند.

     «رنج و درد آن ها را مرتفع کردم. و آنان را از بيگاری آزاد ساختم مردوک خدای بزرگ از اعمال نيک من خشنود شد.»

     توجه کنيد که در اين جا کورش از مردوک خدای بابل به جای اهورامزدا که خدای بزرگ زرتشتی ايران ماقبل اسلام بوده است ياد می  کند. کورشی که به عنوان فرمانده بابل را گشوده بوده است چرا بايد مردوک را بستايد. مسلما در اين کار فايده ای نظامی نمی توانسته وجود داشته باشد در نتيجه صرفنظر از هر گونه انگيزه شخصی می بينيم که کورش مردوک خدای بابليان را نيايش کرده و اين امر را در استوانه خود ضبط کرده است.

     در نتيجه اين پرسش مطرح می شود منظور آقای شولتز از فقدان «هر گونه شواهد» چيست؟ آيا استوانه ی ديگری در دست است که مطالب فوق را که از استوانه ی تاريخی کورش نقل شده رد کرده و نظرات آقای شولتز را اثبات کند؟

     تا اين جا حداکثر آن چيزی که آقای شولتز در مقاله اشپيگل به آن نائل شده صرفا متهم ساختن اين استوانه به عنوان يک جعل تاريخی است. و وقتی هم منابع مربوط به کتاب مقدس و يونانيان با محتوای استوانه همخوانی دارند ايشان دست به نقل قول از منابع دست دوم زده و بقيه را صرفا “چابلوسی” و “تبليغات” می خواند.

     به اين ترتيب  با يک نمونه کلاسيک از رد شواهد حتی اگر که اين شواهد از منابع گوناگون و مستقل به دست آمده باشند روبرو هستيم. اين امر روند فکری آقای شولتز را بسيار شبيه اعضای «انجمن زمين مسطح است» می کند. که سازمانی است ساخته شده بر اين باور که زمين کروی نيست و مسطح می باشد. http://www.alaska.net/~clund/e_djublonskopf/Flatearthsociety.htm

نمونه هايي از باورهای آن ها در لينک بالا به اين شرح است:

          چرا ما باور نمی کنيم که زمين گرد است.

          داده ها و اندازه گيری های علمی دليل ادعای ما هستند

          استوره های رايج مربوط به اثبات نظريه کروی بودن زمين را رد می کنيم

          و توطئه پوشاندن واقعيت ازمردم را افشا می سازيم

 

آقای شولتز هم درست همين روش فکری را به کار گرفته و به نتايجی می رسد که لزوما پايه ای ندارند. به نظر می رسد که ايشان نيز همچون اعضای انجمن فوق طرفدار نوعی نظريه توطئه در مورد تاريخ کورش بزرگ هستند.

 ۷. آقای شولتز می نويسد: «ملايان ايران هم از اين آيين بزرگداشت کورش مصون نبوده اند. در اواسط ماه ژوئن بريتيش موزيوم در لندن اعلام داشت که قصد دارد استوانه اصلی ارزشمند را به تهران وام دهد. اين استوانه پشتوانه غرور ملی ايرانيان شده است.»

اين نظر خاص هم سادگرايانه و هم مطلقا غلط است. و کاملا نشان می دهد که آقای شولتز يا دارای اطلاعاتی مجعول است و يا به سادگی از واقعيات پيچيده ايران امروز بکلی بی خبر می باشد. نخست اين که بسياری (هر چند نه همه ی ملاها) با ميراث کورش بزرگ مخالف بوده و از سال 1979 کوشيده اند تا تاريخ ماقبل اسلام ايران (به انضمام کورش بزرگ) را از مواد درسی ايران حذف کنند. آماج اصلی توجه اين گروه از ملايان گفتمان پان اسلاميست است که در واقع مخالف ميراث باستانی پيش از اسلام ايران و نيز هندوستان می باشد.

     اين گروه از ملايان تحت تاثير افکار اخوان المسلمين هستند و اگرچه بحث علمی مشبع در اين جا مقدور نيست اما می توانيم آثاری از وجود اين نوع تفکر را در کسانی که امروزه حامل ايدئولوژی اخوان المسلمين در ايران هستند مشاهده کنيم.  توجه به اين تکه از اظهارات دريفوس و لومارک بسيار روشنگر است.

     «پسر شاه ولی الله  که شاه عبدالعظيم نام داشت (و يکی از آبای مهم بنيادگرايي اسلامی محسوب می شود ) شبکه ای از مريدان را گرد خود جمع کردو در 1809 به هندوستان رفت. در آن جا تعاليم او از مراکزی که تحت فرمانروايي اداره مستعمرات بريتانيا بودند منتشر شده  و اسلام “ناب” را تبليغ می کرد که همه ی تاثيرات بيرونی را مشکوک و شيطانی تلقی کرده و از همه ی مسلمين می خواست خود را در برابر نفوذ سنت های ايرانی و عادات هندی محافظت کند. (دريفوس و لومارک 1980 صفحه 119)

     اشتباه آقای شولتز در راستای تطبيق ايران باستان با ملايان کنونی همان اشتباهی است که در بين شارحان و نويسندگان غربی در حال حاضر رايج شده است. و موجب گرديده که اين نويسندگان ايران را به صورتی سادگرايانه ببينند.

     در واقع تاريخ باستانی و پيش از اسلام ايران از جانب طرفداران پان اسلاميست و از جمله آنانی که در ايران هستند بديده طرد نگريسته می شود. و ايدئولوگ های پان اسلاميست به شدت از نوشته های ناصر پورپيرار حمايت مالی و انتنشاراتی می کنند. ناصر پورپيرار شخصی است که معتقد است که همه ی تاريخ ايران باستان و از جمله کورش بزرگ «جعلی » است. که «… به وسيله صيهونيست ها و امريکايي های دانشگاه شيکاگو» ساخته شده اند. برای اطلاعات بيشتر به اين منبع مراجع کنيد: ورودی ناصر پور پيرار در ويکی پديا       http://en.wikipedia.org/wiki/Nasser_Pourpirar

همچنين پيوند زير به وب سايت پور پيرار که نظرات او در آن کاملا آشکار است مربوط می شود

http://www.naria.blogfa.com/ (به فارسی)


ناصر پورپيرار که يک ضد سامی متعصب است اعتقاد دارد که همه ی تاريخ پيش از اسلام ايران و از جمله اسکندر کبير جعلی است که به وسيله يهوديان و امريکاييان ساخته شده است. نظرات او در مورد کورش بزرگ و استوانه ی او تقريبا با نظرات آقای ماتياس شولتز يکسان است.

      به راستی نمی توان از نزديکی نوشته های آقای شولتز و تطابق نظريه های مبتنی بر توطئه پور پيرار که دشمنی سخت و زهرآلودی با يهوديان دارد صرفنظر کرد. و اميدواريم نشريه شما به عمق شرمندگی (اگر نه، بی اعتباری) خاصی که آقای شولتز برای نشريه ای جهانی و از طريق تکرار مزخرفات ضد يهودی نظريه پردازان توطئه به همراه آورده است پی برده باشد.

     شايد آقای شولتز بخواهد که از يک دوست کانادايي من که زندگی کاری خود را در نيروهای مسلح کانادا گذرانده نکته ای بياموزد. او به عنوان يک دانش آموز تاريخ چنين خاطر نشان می کند:

     «برای من مهم نيست که ايران مدرن کشوری دوست باشد يا نباشد. اين امر تاثيری بر آنچه که 1400 سال پيش رخ داده نخواهد داشت.» اين سخن به اين معنا است که وقتی ما به حوزه تاريخ نزديک می شويم لازم است که همه ی پيشداوری های (سياسی) معاصر خود را کنار بگذاريم. غفلت از اين کار موجب تخليات آلوده به سياست و داستان پردازی می شود. و در اين زمينه  آقای شولتز مسلما استاندارد جديدی برای نوشتارهای تخيلی به جای گذاشته است. به هر حال نوشتارهای تخليلی با تاريخ نويسی عينی يکی نيستند.

     آقای شولتز اين نکته را آشکار کرده است که با دولت قبلی ايران و شاه و همچنين رژيم خدامدارانه کنونی تهران نظر موافقی ندارد. اما متاسفانه به نظر می رسد که ايشان نوعی نفرت از مردم ايران و تاريخ آن را نيز به نمايش گذاشته اند. حال آن که تاريخ کورش تنها نه به ايران که به همه ی سرگذشت بشريت تعلق دارد

     دوست دارم اين بحث را با نقل قولی از تاريخ نويس باستانی يونان توسیديدس  به پايان رسانم که اين گونه پيامبرانه اظهار داشته است:

     «داوری های آنان بيشتر بر بنياد خواست کورکورانه بود تا مشاهدات درست. چرا که عادت انسان بر آن است که به آرزوهای بی خيالی که در دل دارند اعتماد کنند و نه آن که با بکار بردن خرد خويش آنچه را که دوست نمی دارند کنار بگذارند. (جلد چهارم صفحه 108)

 


توسیديدس (460 تا 395 پيش از ميلاد) 

    با احترام

دکتر کاوه فرخ

 

* تاريخدان ـ بخش مطالعات استمراری دانشگاه بريتيش کلمبيا

عضو انجمن جهانی مطالعات بين المللی وابسته به دانشگاه استانفورد

مشاور در مطالعات ايرانی در انجمن مطالعات يونانی ـ ايرانی

مدير بخش باستانشناسی بنياد ميراث  پاسارگاد

عضو کنگره ايرانيان کانادا

عضو انجمن زبانشناسی ايران

عضو انجمن حفظ خليج فارس

 

آخرين انتشارات:

کتاب سايه هايي در کوير :

 
Title: Shadows in the Desert: Ancient Persia at War

Publisher: Osprey Publishing, Oxford 
Date: 2007 
ISBN: 9781 8460 31083 
Information: http://kavad.netfirms.com/books.html

 

به امید ایرانی آباد و آزاد در سایه حاکمیت ملی

پاینده ایران

Add comment آگوست 9th, 2008

درپاسخ به پخش شب نامه و یاوه گویی های نژاد پرستان قوم گرای تجزیه طلب عرب

روز انتقام از نژاد پرستان قوم گرا، بیگانه خواهان و خائنین به ملت ایران در هر لباس و هر موقعیتی به زودی فرا خواهد رسید.


قبل از هر سخنی درود می فرستم به روان پاک شهدای هشت سال دفاع مقدس به ویژه شهیدان عرب زبان خطه ی تفتیده ی خوزستان، آنانکه تبلیغات مسموم رژیم سفاک بعثی بر وابستگی شان به ملت ایران و آب وخاک سرزمین اهورایی ایران، هیچ تاثیری نگذاشت آنان کمرهمت بستند تا درمرزهای آبی و خاکی این کهن دیارجان،مال،فرزندان وعزیزان خود را نثار این خاک مینوی کردند.هنوزچند سالی ازدلاورمردی های مردمان شهرهای هویزه،بستان،سوسنگرد ،آبادان وخرمشهر نمی گذرد وهنوز خاطره ی دلاورمردان و شیرزنانی که دراین شهرها با دست خالی به دفاع ازشرف وناموس ایرانی درمقابل سفاکان بعثی (که اینک درزباله دان تاریخ جای گرفته اند )ورد زبانها و نقل محافل است.همان های که در کنار دیگر قشرهای ملت ایران ،همه تیره ها ،ادیان ومذاهب برای دفاع از تمامیت ارضی ویگانگی ملت سربلند ایران ازسراسرکشوریک دل و یک صدا شده و در سرتاسر مرزهای غربی بویژه خوزستان حماسه ها آفریدند.ودرود می فرستم به شهدا و رزمندگان ایران زمین که درکناربرادران عرب زبان خود در شلمچه ، طلائیه، فکه،فاو،حلبچه،جزایرمجنون ،هورهای همیشه سبز وبستر خروشان اروند رود وخلیج همیشگی فارس آرام، تا ابد جاوید خفته اند، تا امروز ما بدانیم که اگر در کشوری واحد و ملتی یکپارچه در کنار هم زیست وزندگی می کنیم از برکت خون شهیدان همیشه جاوید در تاریخ ایران زمین است.همانان که با هر فرهنگ ، دین ، مذهب و تیره برای یکپارچگی و سرفرازی ملت ایران با دنیایی از دشمن در خاک و در خانه خود مظلومانه در خون خویش غلتیدند و امروز در هیچ گوشه ای از این سرزمین مقدس نیست که فردی از آن شهید ، معلول ،اسیر ومفقودالاثر نشده باشد و تا ابد بقایای پیکر پاک ومطهر شهدای خاک پاک ایران زمین گاه حتی بنام شهید گمنام در گوشه ای از این سرزمین به خاک می رود.
چندی پیش مطلبی را با عنوان “بمب گذاری که آزادانه در اهواز می گردد.” به دستم رسید وچند بار به دقت آن را مطالعه کردم، نویسنده مطلب با ارایه مطالبی به دور از واقعیت و با بکار بردن واژه هایی کذب و جعلی درمتن مقاله سعی درایجاد شبه و تفرقه بین مردم شریف خوزستان را داشت و انگشت اتهام را به سوی نگارنده روانه کرده بود.ابتدا به دلیل مضحک بودن گفته های نویسنده که از اوهام و تخیلات یک بیمار روانی سرچشمه می گرفت نیازی به پاسخ ندیدم چرا که هر انسان فهیم و دارای عقل سالم با مطالعه آن متوجه دروغ ها و خیال پردازی های پردازشگران آن مطلب می شود.ولی با توجه به ذکر نام پان ایرانیسم- نهضت همیشه سرافراز در تاریخ- بر خویش لازم دانستم تا نکاتی را به این اهریمن خویان تجزیه طلب و نژاد پرست یاد آور شوم.
در دیماه 1384توسط وزارت اطلاعات در دفتر شرکتم به نام نت گستران آریو برزن بازداشت شدم پس ازگذشت چند ماه که در سلول های انفرادی زندان های رجایی شهر واهوازبودم مرا به سلول عمومی بازداشت گاه اهواز منتقل کردند و با افرادی که نویسنده مقاله مذکور از آنان به عنوان دانشجویان و یا فعالان سیاسی عرب یاد می کند هم سلول شدم وبه واسطه این نزدیکی
ناخواسته از پشت پرده برخی از جریانات شوم تجزیه طلبانه که برایم بسیار رنج آور بود آگاهی پیدا کردم و از اینکه می دیدم در میان انبوهی از دشمنان ملت ایران مرا خواسته و یا ناخواسته هم سلول کردند در عذاب بودم .اگر منظور نویسنده و یا نویسندگان از دانشجویان همان افرادی است که قصد برهم زدن همایش خلیج همیشگی فارس که توسط موسسه مهر آیین در اهواز برگزار شده بود راداشتند،حتما کیف هایی که توسط آنان شبانه ازمناطق شکاره و کوت عبداله جابجا شد ، کتاب ها و جزوات دانشجویی بودند.ویا تماسهایی را که کتیبه ی (ج.ت) با طاهر موسوی در کانادا می گرفت برای نشان دادن همان صبر و متانت همیشگی بود نه برای گرفتن خط و آموختن یک عملیات تروریستی در مجتمع کارون .بد نیست اشاره ای هم به کتایب (م.آ.ن) کنم که به گفته ی همقطارانتان در این گروه، نا جوانمردانه و وحشیانه مردمی بی گناه را برای اثبات ماهیت پلید و اهریمنی شان به خاک و خون کشاندند.
و اما در خصوص پاسخ به مسایلی که مطرح کردید :
آقای اهوازی در همان آغاز مقاله خود دست به تحریف اخبارمنتشره در خبرگزاری ایرنا و مطبوعات می زند ( که حتا اصل خبر منتشر شده نیز سراسر دروغ بود ) و مدعی می شود (( یک خبرنگار در حین بمبگذاری در یک مرکز اقتصادی(که اشاره نکردند کدام مرکز اقتصادی) دستگیر شده واز خانه وی مقادیر زیادی بمب ومواد شدید الانفجار c4 کشف و ضبط شد))
اما درخبری که توسط خبرگزاری ایرنا منشترگشت،هرگزعنوان نشد که از خانه ی من مواد منفجره کشف و یا در حین بمب گذاری دستگیر شده باشم .متن کامل این خبر به شرح زیر بود:
دلیل بازداشت ابوالفضل عابدینی تلاش برای بمبگذاری در مراکز اقتصادی “خوزستان” بوده است

«یک مقام آگاه گفت:اتهام ابوالفضل عابدینی نصر تلاش برای بمبگذاری و ضربه زدن به مراکز اقتصادی “خوزستان” بوده است.وی که خواست نامش در خبر ذکر نشود افزود:عابدینی به این منظور مبالغی را از یک تشکل ضد انقلاب در خارج از کشور دریافت،و برای عملی شدن اهدافش با فریب چند نفر از دوستانش اقدام به یارگیری نموده است.این مقام آگاه گفت عابدینی چند سال پیش به یک تشکل ضد انقلاب مستقر در خارج کشور که دارای خط مشی مسلحانه می باشد وصل شد .

گفتنی است برخی رسانه های بیگانه تلاش دارند عابدینی را که اخیرا به دلیل اقدام علیه امنیت ملی بازداشت شد یک خبرنگار معرفی کنند.رئیس خانه مطبوعات “خوزستان” نیز اظهار داشت:عابدینی هیچگونه پرونده ای به عنوان خبرنگار یا روزنامه نگار در خانه مطبوعات “خوزستان” ندارد.ابراهیم افتخار افزود:این در حالی است که خبرنگاران “خوزستان” در خانه مطبوعات دارای پرونده هستند .
سردبیر هفته نامه بهارسبز نیز گفت:در مدت چهار سالی که بعنوان سردبیر این نشریه مشغول بکار بوده ام،ابوالفضل عابدینی هیچگونه همکاری خبری با نشریه نداشته است . محمد مالی افزود:عابدینی امسال حدود پنج ماه در کارهای اجرایی وجذب آگهی با این نشریه همکاری داشته است.وی اظهار داشت:با توجه به تعریفی که از خبرنگار وجود دارد،«عابدینی» از خبرنگاران این نشریه نبوده است.»
پس از آزادی مشروط با سپردن وثیقه در بهمن ماه 86 متوجه انتشار این خبر کاملا دروغین توسط خبرگزاری ایرنا ومطبوعات سراسری و استانی شدم وبرای روشن شدن افکار عمومی نامه ای را خطاب به جامعه مطبوعاتی کشور واستان نوشتم که متاسفانه هیچ کدام از آنان برخلاف قانون مطبوعات حاضر به حتا کوچکترین اشاره به این نامه در نشریات و سایت های خود نشدند و ثابت کردند که اصول حرفه ای و ژورنالیستی دراندیشه شان جایگاهی ندارد .عده ای از آنان به عمد و با هماهنگی برخی از دستگاهها و عده ای دیگرنیزبه دلیل ترس ازدست دادن نان، شرافت حرفه ای شان را زیر پا گذاشتند.
آری مدیریت وابسته و تاسف بارجامعه مطبوعاتی ایران باعث شد تا فقط یک گزارش ، زندگی مرا وارد مرحله ای سخت و دشوار کند. مدیران مسوول و سردبیران مطبوعاتی با یک تماس ساده وبا یک نامه که در نیمه های شب به دفاترشان فکس شده بودو برای خود شیرینی و خوشایند رابطشان در فلان اداره، بدون در نظر گرفتن عواقب وبدون توجه به نام فرد ذکر شده درخبرو بدون تامل و تعقل درصحت متن آن صبح فردای دریافت آن خبر دروغین، تیتر نخست و یا خبر ویژه نشریه شان قرار گرفت.
ازگوشه وکنارطی هفته های گذشته زمزمه هایی ازبازداشت عده ای ازافراد مطرح دراستان خوزستان به اتهامهایی چون رشوه خواری، زمین خواری و فساد مالی به گوشمان رسیده است.جالب است همکاران و دوستان افرادی که خواستند نامشان در اخبار ذکر نشود امروز متهم به دریافت رشوه و زمین خواری می شوند ولی هیچ خبری از نامه های فکس شده درنیمه های شب به دفاتر مطبوعاتی نیست.
رسالت مطبوعاتی(!؟) مدیران مطبوعاتی ما ایجاب می کند که سکوت کنند در برابر ضرب و شتم وندای گرسنه ایم کارگران هفت تپه !سکوت کنند در مقابل سقوط پایه ها وبنیان های اخلاقی جامعه ! سکوت کنند در برابر فقر اقتصادی مردم ایران و فساد مالی برخی از مدیران! وسکوت کنند در برابر هزاران هزار واقعیت تلخ دیگر.!!! اما در مقابل بازداشت یک خبرنگار، جنجالی به پا کردند واتهاماتی مطرح کردند که هر گز موضوع کیفر خواست تنظیمی علیه من نبود. جهت آگاهی بد نیست بدانید در کیفر خواست صادر عیله من در پرونده سال 84 ، به عضویت در احزاب مخالف نظام ونگارش نامه توهین آمیز به رهبری متهم شده بودم که با دفاعیات خویش درشعبه سوم دادگاه انقلاب اهواز( بدون حضور وکیل به دلیل عدم کفایت مالی ) به یکسال حبس محکوم شدم. دومین پرونده ام درشعبه ی چهارم همان دادگاه متهم به تبلیغ علیه نظام بودم،که این دادگاه به دلیل عدم موارد و ادله های اثباتی برای اثبات جرم پس ازحدود 5 ماه بازداشت حکم برائت صادرکرد.آخرین پرونده ی سیاسی من ادامه پرونده دوم ومربوط به اعتصابات کارگری در شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت تپه است که باز هم به تبلیغ عیله نظام متهم و هم اکنون با سپردن وثیقه 50 میلیونی آزاد می باشم و به همراه پنج نفر از کارگران شرکت کشت وصنعت نیشکر هفت تپه منتظر صدور حکم توسط دادگاه انقلاب شهرستان دزفول هستیم .
آقای علی اهوازی در جریان این نامه سعی می کرد مرا به نژاد پرستی متهم کند، و همین موضوع باعث شد در این قسمت از نوشته ام به تلاش خود و دوتن از دوستانم برای گرفتن وکیل، قبل از بازداشتم در آبان ماه سال 86 برای پرونده ی سال 84 اشاره کنم.
پس از آنکه کانون وکلای خوزستان درخواست مرا برای قبول وکالت و معرفی وکیل برای حضور در دادگاه انقلاب رد کرد، توسط یکی ازهمکاران مطبوعاتی ام، آقای جواد طریری چهره ی نام آشنایی که برای کلیه متهمان حوادث اخیر خوزستان به خوبی شناخته شده است، برای اخذ وکالت پرونده ام معرفی شد. ایشان وکیل برخی از اعضای جبهه ی دمکراتیک خلق عرب اهواز و برخی از افرادی بود که در این دو ساله ی اخیر اعدام شدند. متاسفانه به دلیل بازداشت مجددم نتوانستم با ایشان برای بررسی و دفاع حقوقی از اتهامات وارده قرارداد ببندم. وی زمانی توانست به ملاقات من در زندان کارون بیاید که دادگاه برگزار شده و دیگرکاری از وی ساخته نبود.آقای علی اهوازی مرا به نژاد پرستی متهم می کند در حالی که از خود نمی پرسد چگونه یک فرد نژاد پرست حاضر می شود وکیل پرونده اش یک عرب زبان باشد آن هم پرونده ای با موضوع عضویت در احزاب ملی ؟
آقای علی اهوازی حتما بهتر از هر کسی می داند جریانات شوم تجزیه طلبانه چگونه به فریب جوانان این سرزمین می پردازند و حتما رهبران آنان را می شناسد و از مسافرت هایشان به کشورهای اروپایی و عربی اطلاع دارد ومی داند با چه اشخاصی وبا چه اهدافی دلارهای امریکایی و پوندهای انگلیسی را از اربابان خائن اهریمن صفتشان دریافت می کرده و
می کنند .شاید خالی از لطف نباشد این را نیز بدانید که دبیر کل یکی ازبه قول شما تشکیلاتی ترین جریانات خلقی در طول عمر زندگی 40 ساله خویش هرگز زحمت آموختن حتا نوشتن و خواندن را به خود نداده و فقط در رویاهای خویش به دنبال تشکیل یک حکومت عربی بوده و برای نگارش توبه نامه خویش در زندان کارون ناچار می شود از دیگران کمک بگیرد. می گویند مشت نمونه خرواراست .آقای اهوازی یک سازمان به اصطلاح دمکراتیک در قرن بیست ویکم وعصر ارتباطات با داشتن چنین دبیر کلی نمونه چیست؟
بی شک پاسخی جز جهل و نادانی ، خیانت وتعصب کور قومی چیز دیگری نخواهد بود.
به خود بیایید و به جای پرداختن به این افکار شوم و اهریمنی نیم نگاهی به خاکهای زیر پایتان بیاندازید . خواهید دید که هنوز خون جوانان یزدی در حمیدیه خشک نشده و هنوز هر ساله پیرمردی از آذربایجان به شلمچه می آید تا فقط بویی از فرزند مفقود الاثرش را استشمام کند.وهنوز مادرانی در بوشهر، مشهد،کرمان،سیستان ،تهران وکرمانشاه چشم انتظار یک کیسه استخوان و ویا یک تکه پلاک فلزی برای در سینه نگه داشتن یاد و خاطره فرزندانشان هستند .
بیش از این نیازی به وارد شدن در جزییات و جواب یاوه ها و دروغ های نژاد پرستانه و قوم گرایانه ی این تجزیه طلبان خائن نمی بینیم ، زیرا همانگونه که در آغاز عنوان شد سطر به سطر آن نوشته مجعول به دور از هرگونه واقعیتی بوده است و با هدفی مشخص برای مظلوم نمایی و سر پوش نهادن بر جنایت های آمرین وعاملین حرکت های تروریستی جریانات تجزیه طلب، نژاد پرست قوم گرا در خوزستان قلب همیشه تپنده ایران زمین است.
اما در خصوص اینکه بیان کردید چگونه به عنوان یک پان ایرانیست آزادانه فعالیت می کنم باید پاسخ داده شود که اندیشه پان ایرانیسم چراغی است روشن و درخشان که ذره ذره ی پرتوهای آن برای اندیشه و فرهنگ ایران زمین است که از طریق آن مبنای اصول ومبانی زیست سرفراز ملت ایران را تشریح وکالبد شکافی می کند و از این که آزادانه وبدن هیچ گونه پروایی بر بی عدالتی ها ،ستم ها، فقر و تباهی هایی که بر سر جامعه کنونی ایران توسط هیات های حاکمه فاسد و عناصر بیگانه و بیگانه پرست آمده است هیچ گونه ترس و واهمه ای ندارد .
ندای حق طلبانه پان ایرانسیم اکنون در هر کوی و برزن جامعه بزرگ ایرانی وفلات مقدس ایران زمین به گوش می رسد .ما نه چونان شما که در تاریکی نشسته اید و تارهای عنکبوتی وپلید و نکبت باری برخود تنیده اید وبه شکار روشنایی می اندیشید ،عمل می نماییم.ما به عنوان یک نهضت سرفراز و سربلند در تاریخ سرزمین اهورایی این رسالت را بر خویش واجب می دانیم که در برابر هرگونه نوای شوم تجزیه طلبانه ورفتارهای نا بخردانه وضد ملی هیات های حاکمه فاسد بایستیم ،همانگونه که تاریخ مبارزات نهضت مقدس پان ایرانیسم به ویژه در 60 ساله اخیر فعالیت های حزب پان ایرانیست همچون ماجرای شوم و توطئه جدایی بحرین از مام میهن با تلاش و کوششهای حق طلبانه ی پان ایرانیست ها هرگز جنبه قانونی به خود نگرفت و به روزگاری نه چندان دور و در هنگامه برپایی یک حاکمیت ملی بی گمان بازگشت بحرین را به مام میهن به همراه برادران بحرینی جشن خواهیم گرفت.اینک استوار و مقاوم وبا گامهایی پر طنین وقلب هایی آکنده و لبریز به عشق میهن این مسیر مبارزه را با تمام دشواری ها ، زندان ها ،تیرباران ها و اعدامهایی که در طول تاریخ بر سر مبارزان راستین آزادی ،دمکراسی و ایران خواهی آمده است ادامه خواهیم داد.
میان ما و شما عزلت جویان تاریک نشین، فروهر پاک جانباختگان نبرد شوم وهولناک قادسیه ، خون به ناحق ریخته ی جوانان و فرد فرد ملت ایران اعم از کرد ، بلوچ ، آذری، گیلکی ، عرب ،فارس،لر، تاجیکی وغیره …. در دفاع از وجب به وجب فلات مقدس ایران زمین بی گمان گواهی خواهند داد؛ به نقش و رسالت پان ایرانیست ها دراین هنگامه هولناک از تاریخ میهن .
خون جانباختگان راه ایران اکنون درخت ریشه در تاریخ پان ایرانیسم را تناورتر ساخته است.هرچند توفانهای پاییزی وسیل های زمستانی بسیاربر این درخت رفته ولی همچنان مقاوم و پا برجا در برابر تمامی این یورش ها وهجوم های اهریمنی وضد ملی ایستادگی کرده است. دیری نخواهد پایید که نهضت پان ایرانیسم تمامی این اندیشه های ضد ملی و انیرانی را به همان سیاه چاله ها و گورهای تاریکی که بودند،می فرستد.
دیر زمانی است که این جنگ مقدس در راه ایران به وسیله پیروان طریقت راستین پان ایرانیسم درکوهها، دشتها ،جنگل ها ، شهرها و روستاهای ایران زمین شروع شده است.اکنون درفش پان ایرانیسم کوبنده وپرطنین تر با گامهای آهنین سربازان جان بر کف راه پان ایرانیسم این نبرد مقدس را به پیش می برد.

پس بشنوید این نوای عظمت خواهی ، نیرومندی و شکوه غرورانگیز پان ایرانیست ها را :
به پا خواسته ایم برای درهم شکستن تمامی این توطئه های ضد ایرانی.
به پا خواسته ایم برای ویران کردن همه ی آن خرابی هایی که شما بیگانه پرستان بر این سرزمین به ناحق و به نیرنگ بر ما روا داشتید.
به پا خواسته ایم برای اعاده ی حاکمیت ملی و تعیین حق سرنوشت برای فرد فرد فرزندان ایران زمین از هر گروه ،تیره،قوم با داشتن هر لهجه ،حزب و دسته با هر مرام و عقیده سیاسی مگر آنان که به ایران بزرگ نمی اندیشند.
به پا خواسته ایم برای زدودن اندیشه ی انیرانی از این سرزمین مقدس.
به پا خواسته ایم برای یگانگی و یکپارچگی ملت ایران با آرمان فلات ایران به زیر یک پرچم.
بیگمان روشن روانان ، خرد ورزان ،جان های شیفته وعاشق و وجدان های بیدار بشری خود به راستی می توانند اندیشه ها را کاوش نمایند، سره از ناسره، راست از ناراست باز شناسند و به ژرف های آرمان های انسان خواهانه و وطن پرستانه ی پان ایرانیست ها پی ببرند.
در پایان میان توی دشمن دوستِ، تجزیه طلبِ نژاد پرست و من ایران گرای دشمن ستیزِ ملت پرست ، تاریخ به داوری خواهد نشت .پس باشیم و ببینیم سپیدمان تاریخ را ،زیرا که روز انتقام از نژاد پرستان قوم گرا ،بیگانه خواهان و خائنین به ملت ایران در هر لباس و هر موقعیتی به زودی فرا خواهد رسید.
تا آنروز خداوند این سرزمین را از دروغ ، دشمن و اهریمن بپاید.
برای خواندن شب نامه جدایی خواهان خلق عرب اینجا تقه بزنید.
پاینده ایران
سیزدهم اَمردادماه ۱۳۸۷ خورشیدی
خوزستان – اهواز
شهر هرمز اردشیر سرزمین خوزی های دلاور، لرها و عرب زبانان ایران پرست
ابوالفضل عابدینی نصر (آریو پندار)

Add comment آگوست 6th, 2008

14 امرداد فرخنده سد و دومین سالگرد مشروطیت – نوشتاری از احمد کسروی

 مشروطه

(زنده یاد احمد کسروی تبریزی) 

بخش نخست:

   اگر آدميان‌، هم چون‌ شيران‌ و پلنگان‌، در جنگل‌ و كوهستان‌، جدا از هم‌ زيستندي‌ به حكومت‌ يا فرمان‌روايي‌ نياز نيفتادي‌. زيرا نياز به فرمان‌روايي‌ در نتيجه‌ با هم‌ بودن‌ و با هم‌ زيستن‌ خاندان ها پديد آمده‌. چون‌ هزار خانداني‌ در يك جا گرد مي‌ آيند و يك‌ آبادي‌ پديد مي آورند از همين جا يك رشته‌ كارهايي‌ پيدا مي شود.  زيرا اين‌ خاندان ها با يكديگر نزاع ها خواهند داشت‌ و يك‌ كسي‌ يا يك‌ دادگاهي‌ مي خواهد كه‌ در ميان‌ ايشان‌ داوري‌ كند، برخي‌ دزدان‌ و راه‌زناني‌ پيدا خواهند شد و پاسباني‌ مي خواهد كه‌ مواظب‌ ايمني‌ باشد، هم چشمي‌ و دشمني‌ با آبادي هاي‌ همسايه‌ خواهند داشت‌ و سپاهي‌ مي خواهد كه‌ از هجوم‌ آنان‌ جلو گيرد، بيماري‌ به خاندان ها رو خواهد آورد و پزشكاني‌ مي خواهد كه‌ با آنها به نبرد كوشد… اين‌ كارها و مانند اين ها كه‌ در نتيجه‌ با هم‌ زيستن‌ پديد مي‌آيد، و ما آن ها را در اين‌ گفتار «كارهاي‌ توده‌اي‌» خواهيم‌ ناميد، يك دسته‌اي‌ يا گروهي‌ را مي خواهد كه‌ آن ها را به عهده‌ گيرند و مجري‌ گردانند. اين‌ دسته‌ يا اين گروه‌ همانند، كه‌ ما حكومت‌ يا «فرمان روايي‌» يا «سر رشته‌داري‌» مي ناميم‌.

چنان كه‌ مي دانيم‌ در زمان هاي‌ باستان‌، اين‌ فرمان روايي‌ صورت‌ خودكامگي‌ «يا استبداد» مي داشته‌. به اين‌ معني‌ كه‌ يك‌ كسي‌ چيره‌ مي گرديده‌ و مردم‌ را زير دست‌ مي ساخته‌ و به دل خواه‌، آنان‌ را راه‌ مي برده‌. هر چه‌ هست‌ مردم‌ در آن‌ فرمان روايي‌، زير دست‌ بوده‌، از خود اختياري‌ نداشتند. از آن سوي‌ در برابر كشور هم‌ داراي‌ وظيفه‌اي‌ نبودند و مسئوليتي‌ متوجه‌ آنان‌ نمي شد. پادشاه‌ چه‌ ستمگر و چه‌ دادگر، مردم‌ تنها مي بايست‌ ماليات‌ پردازند، و فرمان‌ برند، و به ستم ها تاب‌ آورند، و به‌ سربازي‌ روند، و هميشه‌ دعاگو باشند، و هيچ گاه‌ گفتگو از كشور و كارهاي‌ آن‌ نكنند (صلاح‌ مملكت‌ خويش‌ خسروان‌ دانند). مي بايست‌ سرهاشان‌ پايين‌ انداخته‌ به كسب‌ و كار خود پردازند و جز در انديشه‌ زندگان‌ خود نباشند.

اين‌ بود شكل‌ فرمان روايي‌ كه‌ تا قرن هاي‌ بسياري‌ متمادي‌ در جهان‌ رواج‌ داشت‌. ولي‌ كم‌كم‌ خردمنداني‌ پيدا شدند و به اين گونه‌ فرمان روايي‌ و اين گونه‌ زندگاني‌ ايراد گرفته‌ گفتند: «اين‌ به زندگاني‌ بردگان‌ شبيه‌تر است‌ تا به زندگاني‌ مردم‌ آزاد». اينان‌ در معني‌ حكومت‌ دقيق‌ گرديده‌ و آن‌ را به حقيقت‌ خود رسانيده‌ گفتند:«حكومت‌ يا سر رشته‌داري‌ از آن‌ خود مردم‌ است‌ و هم‌ بايد خودشان‌ اداره‌ كنند. زيرا آن‌ كارهائي كه‌ پادشاه‌ يا حكومت‌ مي‌كند در واقع‌ كارهاي‌ خود اين‌ توده‌است‌. چيزي كه‌ هست‌ خودشان‌ نمي‌توانند همگي‌ به آن‌ كارها برخيزند اين است‌ بايد كساني‌ را از ميان‌ خود برگزينند و سر رشته‌ كارها را به دست‌ آنان‌ سپارند، و خودشان‌ نظارت‌ به آن ها كرده‌، هميشه‌ در بند پيشرفت‌ كارها باشند.اين‌ سخنان‌ همه‌ راست‌ است‌ و سراپا با مصالح‌ توده‌ها سازگار است‌ اين‌ بود در جهان‌ رو به‌ پيشرفت‌ گذاشت‌. همين‌ سخنان‌ كوچك‌ آتش ها در كشور‌ها بر افروخت‌ و پادشاهان‌ خودكامه‌ بسيار بزرگ‌ را از ميان‌ برداشت‌، شارل‌ دوم‌ ها و لويي‌ شانزدهم‌ و محمد علي‌ ميرزاها و سلطان‌ عبدالحميد، زبون‌ آن ها گرديدند.

پيشرفت‌ اين سخنان‌ در جهان‌ بهترين‌ نمونه‌اي‌ از نيروي‌ حقيقت‌ است‌. بهترين‌ دليل‌ است‌ كه‌ نيرو در جهان‌ تنها توپ‌ و تفنگ‌ و تانك‌ و بمب‌ و خمپاره‌ نيست‌. يك‌ نيروي‌ ديگري‌ بالاتر از آن ها است‌، و آن‌ نيروي‌ راستي‌هاست‌.چيزي كه‌ هست‌ اين‌ سخنان‌، چنان كه‌ از يك سو به سود مردم‌ است،‌ از سوي‌ ديگر يك بار سنگيني‌ به‌ دوش‌ آنان‌ مي گذارد. اين‌ سخن‌ كه‌ «فرمان روايي‌ با سر رشته‌داري‌ از آن‌ خود توده‌است‌». دو معني‌ دارد:

يكي‌ آن كه‌ نبايد پادشاهان‌ با زور، رشته‌كارها را به دست‌ گيرد و به دل خواه‌ پيش‌ برد. ديگري‌ اين كه‌ خود مردم‌ بايد رشته‌ كارها را به دست‌ گيرند و مردانه‌ كشور را راه‌ برند، بايد هر يكي‌ خود را وظيفه‌دار و پاسخ ده‌ آبادي‌ و استقلال‌ آن‌ كشور شناسد، هر كسي‌ به‌ نوبت‌ خود كوشش‌هايي‌ كنند. همين‌ است‌ معني‌ سر رشته‌داري‌ توده‌.

ما مي خواهيم‌ از اين‌ پس‌ رشته‌ كارها را خودمان‌ در دست‌ داريم‌. مي خواهيم‌ خودمان‌ كشور را راه‌ بريم‌». با اين‌ عنوان‌ بوده‌ كه‌ با خودكامگي‌ جنگيده‌ و آن‌ را از ميان‌ برداشته‌.

 بخش دوم:

در ايران‌ چون‌ معني‌ مشروطه‌ را ندانسته‌اند، ارجش را هم‌ نمي‌شناسند. مشروطه‌ تنها آن‌ نيست‌ كه‌ يك‌ قانون‌ اساسي‌ باشد و مجلس‌ شورا برپا شود و كارها به دست‌ آن‌ مجلس‌ پيش‌ رود. مشروطه‌ بسيار والاتر از اين‌ها است‌.

مشروطه‌ آن‌ است‌ كه‌ يك‌ توده‌ شايندگي‌ پيدا كرده‌ و خودش‌ كارهاي‌ خودش‌ را راه‌ برد و كسي‌ در ميان‌ آن ها براي‌ فرمان روايي‌ نباشد. براي‌ روشني‌ سخن،‌ نخست‌ بايد معني‌ توده‌ و زندگاني‌ توده‌اي‌ را بديده‌ گيريم‌؛ يك‌ توده‌ كه‌ از ديگران‌ جدا گرديده‌ كشوري‌ براي‌ خود برگزيده‌، زندگي‌ مي كند، اين‌ معنايش‌ آن‌ است‌ كه‌ ايشان‌ دست‌ بهم‌ داده‌، سود و زيان‌ يكي‌ گردانيده‌اند. آن‌ كشور، ميهن‌ ايشان‌ است‌ كه‌ بايد در آن‌ زندگي‌ كنند و به آباديش‌ كوشند و از دست‌ برد بيگانگان‌ نگاهش‌ دارند.

مانند آن‌ است‌ كه‌ آنان گرد آمده،‌ همه‌ با هم‌ پيمان‌ بسته‌اند كه‌ در نيك‌ و بد و سود و زيان‌ يكي‌ باشند و براي‌ ايستادگي‌ در برابر پيش‌آمدها، يك‌ صف‌ پديد آورند و در آباد گردانيدن‌ و نگهداشتن‌ كشور پشتيباني‌ به يكديگر كنند، يك‌ جمله‌ بگويم‌: هم چون‌ يك‌ خانواده‌ با هم‌ زندگي‌ بسر برند.

اين‌ معني‌ زندگاني‌ توده‌اي است‌. در هر توده‌ يك‌ چنين‌ پيمان‌ ورجاوندي‌ در ميان‌ است‌. «ميهن‌پرستي‌» كه‌ گفته‌ مي شود به همين‌ معني‌ است‌. دل بستگي‌ به‌ آبادي‌ كشور و جان فشاني‌ در راه‌ آزادي‌ آن‌ و هم دستي‌ و هم دردي‌ با هم ميهنان‌، «ميهن‌پرستي‌» ناميده‌ مي شود و باياي‌ هر مرد و زن‌ با خرد و پاك دل است‌.

گاهي‌ كساني‌ ايراد گرفته‌ مي گويند: ميهن‌ چيست‌ كه‌ آنرا بپرستيم‌؟… مي گوييم‌: ميهن‌ اين‌ سرزميني است‌ كه‌ آسايشگاه‌ ماست‌، زيستگاه‌ ماست‌، سرچشمه‌ زندگاني‌ ماست‌، در اين‌ سرزمين‌ زندگي‌ بسر مي بريم‌ و آن گاه‌ نيازمندي‌هاي‌ زندگاني‌ از خوراك‌ و پوشاك‌ و نوشاك‌ و ديگر چيزها هم‌ از اين‌ سر زمين‌ به دست‌ مي‌آيد.  به اين‌ سرزمين‌ بايد «خدمت‌» كرد و پرستش‌ نيز به معني‌ «خدمت‌» كردن است‌. روزي‌ يكي‌ با من‌ چنين‌ مي گفت‌: «من كه‌ در خوزستان‌ هستم‌ چرا بايد عرب هاي‌ بصره‌ را با آن‌ نزديكي‌ هم‌ ميهن‌ نشناسم‌ و فلان‌ مرد زابلي‌ را با آن‌ دوري‌ هم‌ميهن‌ خود شناسم‌؟…» گفتم‌: با آن‌ زابلي‌ پيماني‌ در ميان‌ داريد و نيك‌ و بد و سود و زيانتان‌ به هم‌ بسته‌ است‌.

اگر روزي‌ مثلاً دشمني‌ از جايي‌ به خوزستان‌ حمله‌ كند آن‌ زابلي‌ به ياري‌ شما خواهد شتافت‌ ولي‌ با عرب هاي‌ بصره‌ چنان‌ پيماني‌ در ميان‌ نيست‌ و اگر روزي‌ يك‌ گرفتاري‌ براي‌ خوزستان‌ پيش‌ آيد آن ها دستي‌ به نام‌ ياوري‌ به سوي‌ شما دراز نخواهند كرد. اين است‌ جدايي‌ كه‌ در ميانه‌ مي باشد.

آري‌ ما با عرب هاي‌ بصره‌ نيز همسايه‌ایم‌ و همبستگي‌ داريم‌. اگر روزي‌ چنان‌ پيش‌ آيد كه‌ با عراق‌ يكي‌ گرديم‌ با آن‌ عرب ها نيز هم ميهن‌ خواهيم‌ بود.

تا اين جا كه‌ گفتم‌ معني‌ زندگاني‌ توده‌اي‌ و ميهن‌پرستي‌ بود. اكنون‌ اين‌ توده‌ و اين‌ ميهن‌ يك رشته‌ كارهاي‌ همگي‌ دارد كه‌ از آن‌ِ يك‌ تن‌ یا يك‌ خانواده‌ نيست‌، بلكه‌ از آن‌ همه‌ كشور و همه‌ توده‌ است‌.  مثلاً جلوگيري‌ از دزدان‌ و راه‌ زنان‌، و ايمن‌ گردانيدن‌ از دشمن‌ و جلوگيري‌ از بيماري ها و كم‌ گردانيدن‌ آن ها، پيمان‌ ـ بستن‌ با دولت هاي‌ همسايه‌، قانون‌ گزاردن‌، ارتش‌ آراستن‌ و مانند اين ها ـ سر رشته‌داري‌ يا حكومت‌ كه‌ مي گوييم‌ برخاستن‌ به اين‌ كارهاست‌.

نيك خواهاني‌ برخاسته‌ و به مردم‌ راهنمايي‌ كرده‌ گفته‌اند: هر توده‌اي‌ بايد خودش‌ كارهاي‌ خود را راه‌ برد، بدين سان‌ كه‌ هر چند سال‌ يك بار نمايندگاني‌ از ميان‌ خود بر گزيند و مجلسي‌ از آن‌ نمايندگان‌ پديد آورد و آن‌ رشته‌ كارهاي‌ همگي‌ را بدست‌ آنان‌ سپارد و خود از دور و نزديك‌ نگهبان‌ باشد. مشروطه‌ يا حكومت‌ دموكراسي‌ يا سر رشته‌داري‌ توده‌ همین است‌. همين است‌ كه‌ مي گوييم‌: بهترين‌ شكل‌ حكومت‌ است‌.

مشروطه‌ را چنان كه‌ نام‌ نهاده‌اند آزادي است‌. در استبداد توده‌ها اختياري‌ از خود نداشتند و درباره‌ نيك‌ و بد و سود و زيان‌ خود نتوانستند‌ي‌ انديشيد، مي‌بايست‌ سر پايين‌ اندازند و گردن‌ به دل خواه‌ و هوس‌ پادشاهان.‌

اساساً معني‌ آزادي‌ همين است‌. آزادي‌ لذت‌ دارد و مايه‌ سرافرازي است‌، ليكن‌ با رنج‌ و كوشش‌ توأم‌ مي‌باشد. يك‌ توده‌اي،‌ چون‌ شورش‌ كرده‌ و مشروطه‌ طلبيده‌ در واقع‌ آزادي‌ خواسته، ‌ در مشروطه‌ توده‌ها آزادند و اختيار زندگاني‌ خودشان‌ را در دست‌ دارند. آن چه‌ سودمند مي دانند و مي‌خواهند با دست‌ نمايندگان‌ به كار توانند بست‌. هر قانوني‌ را بهتر دانستند از مجلس‌ توانند خواست‌. در مشروطه‌ توده‌، سر رشته‌ حكومت‌ را خود بدست‌ مي گيرد و بايد براي‌ چنان‌ كاري‌ آماده‌ و شايسته‌ باشد. در توده‌ ايراني‌ چنين‌ آمادگي‌ پيدا نشد. اساساً مردم،‌ مشروطه‌ را به اين‌ معني‌ نشناختند تا آماده‌ باشند.

پس‌ از آن‌ در ايران‌ «فرقه‌ دموكرات برپا گرديد و در همه‌ شهرهاي‌ كشور شاخه‌ها پيدا شد. اين‌ حزب‌ در تاريخ‌ نامي‌ از خود گذاشت‌. دموكرات ها بيشتر، مردان‌ غيرتمند و جان فشاني‌ مي‌بودند و كوشش هاي‌ بسيار در راه‌ پيشرفت‌ مشروطه‌ كردند. ولي‌ معني‌ مشروطه‌ يا سر رشته‌داري‌ توده‌ را، نه‌ خود نيك‌ فهميدند و نه‌ به‌ توده‌ توانستند فهمانيد. امروز بسياري‌ از آنان كه‌ از دموكرات ها بودند زنده‌اند. شما اگر بپرسيد، بيشتر آنان‌ معني‌ درست‌ مشروطه‌ يا دموكراسي‌ را شرح‌ دادن نخواهند توانست‌، و آنان كه‌ بتوانند از شمردن‌ مزاياي‌ آن‌ خواهند درماند. زيرا اين ها چيزهايي است‌ كه‌ خودآگاه‌ نبوده‌اند و نمي‌باشند.

كنون‌ بسياري‌ از مردم‌ اين را نمي دانند. كوه‌نشينان و روستاييان‌ دژآگاه‌ كه‌ كمترين‌ دانش‌ را در اين‌ باره‌ ندارند و به كشور و توده‌ داراي‌ هيچ‌ علاقه‌ نيستند به مانند، بسياري‌ از مردم‌ شهري‌ را مي گويم‌، كه‌ از معني‌ مشروطه‌ و اين گونه‌ زندگي‌ آگاه‌ نيستند و تاكنون‌ كسي‌ نبوده‌ به‌ آنان‌ آگاهي‌ دهد و بفهماند، و هم چنين‌ بسياري‌ از درس‌ خواندگان‌ را مي گويم‌، كه‌ يك‌ چيزهايي‌ را از مشروطه‌ شنيده‌ و فراگرفته‌اند ولي‌ كمتر يكيشان‌ فهميده‌اند. و شنيدن‌ جز از دانستن‌ است‌. از اين‌ گذشته‌ امروز در ميان‌ توده‌ عقيده‌هاي‌ گوناگون‌ بسياري‌ رواج‌ دارد كه‌ همگي‌ مخالف‌ با معني‌ مشروطه‌ مي باشند و اين است‌ دسته‌هاي‌ انبوهي‌ آشكارا‌ دشمني‌ مي كنند و زمختي‌ مي نمايند. دسته‌هاي‌ انبوهي‌ در اين‌ كشور زندگي‌ مي‌كنند ولي‌ هميشه‌ بدخواه‌ آن‌ مي باشند.

اين است‌ مي گويم‌: نخست‌ بايد معني‌ درست‌ مشروطه‌ را در ميان‌ توده‌ رواج‌ داد و همه‌ مردم‌ را چه‌ مرد و چه‌ زن‌، و چه‌ باسواد و چه‌ بي سواد، و چه‌ روستايي‌ و چه‌ شهري‌، از آن‌ آگاه‌ گردانيد.

دوم‌ بايد با عقيده‌هاي‌ متضاد نبرد كرد و آن ها از دل ها بيرون‌ ساخت‌ تا بدين سان‌ هر كسي‌ علاقه مند به اين‌ معني‌ گردد

با سپاس از :روزنامك (مسعود لقمان)

براي خواندن خلاصه اي از انقلاب مشروطه در دانش نامه ويكي پديا اينجا كليك كنيد.

 

 

به امید ایرانی آباد و آزاد در سایه حاکمیت ملی

پاینده ایران

1 comment آگوست 3rd, 2008

Next Posts


تازه ها :

پیوندها

بایگانی‌ها