سرچشمه ناسیونالیسم ایرانی

اکتبر 10, 2007

پاینده ایران

 

نوشتاری از :سالار سالاري

 

 محال است که هنرمندان بميرند وبي

هنران جاي ايشان بگيرند . (سعدي)

 

آيا ناسيوناليسم ايراني آنگونه كه برخي مدعي هستند ملهم از عصرنوگرايي غرب بوده است؟و پديده يي است وارداتي همچون اتومبيل، راديو و …؟؟!!!اين شبهه يي است كه برخي منتقدان ،ناقدان و مخالفان در برابر جريان ملي گرايي مطرح ميكنند.در سطور زير خواهيم كوشيد اين مسئله را مورد كاوش قرار دهيم.

 

ناسيوناليسم در آغاز سده ي گذشته يكي از عمده ترين و نيرومندترين ايدوئولوژي هايي بود(اگر نگوئيم عمده ترين آنها) كه خيل عظيمي از نخبگان ايراني را بسوي خود كشانيد.در كنار ناسيوناليسم ، چپگرايي (در ابعاد گوناگون آن) و اسلامگرايي دو رقيب اجتماعي بودند كه در حين رقابت به دشمني با با ناسيوناليسم پرداختند.چپگرايان به شُوند انديشه هاي جهان-وطني خود و ايدوئولوژي كمونيستي، مسئله ي مليت و ملي گرايي را به عنوان هدف و دشمن بزرگ خود تلقي ميكردند.اسلامگرايان و مذهبيون نيز بآن شوند كه با روي كار آمدن دولت پهلوي و نيز پيش از آن در انقلاب مشروطه بسياري از نهادهاي قدرت را توسط همين ناسيوناليست ها از دست داده بودند ، به دشمني با انديشه ي اين گروه مي پرداختند.از سوي ديگر ملي گرايان ايراني روحانيون را به سبب ستم هاي مذهبي بر ملت ايران(از دوران صفوي) و خيانتهاي سياسي و تاريخي (در دوران قاجار ،كه جنگهاي ايران و روس نمونه بارز آن بود) و نيز به علت فسادهاي مالي و اخلاقي _البته در مورد عده ي قليل_ هرگز قابل تحمل نميدانستند.

چنين بود كه سه طيف بزرگ در جامعه ي ايراني تشكيل شد كه هريك به نوعي به دشمني با يكديگر مي پرداختند.از دوران پهلوي ها به بعد ناسيوناليسم به عنوان ايدئولوژي غالب در كشور سركار آمد و اين وضعيت تا تا سال 57 همچنان ادامه داشت.تا اينكه در اين سال دو طيف اسلامگرا و كمونيست با همايه يي(ائتلاف) گذرا زمام امور را بدست گرفته و خود بر اريكه ي قدرت تكيه زدند.(البته گروهاي ديگرسياسي همچون ملي-مذهبي ها نهضت آزادي ،جبهه ملي و… در روند انقلاب درگير بودند كه جا گذاري ي اين گروهها در در سه طبقه يادشده تا اندازه يي مشكل به نظر ميرسد.چون نه كمونيست ها حاضرند حضرات را از خود بدانند و نه اسلامي ها.به نظر ميرسد زبانزد ازاينجا مانده و از آنجا رانده شيواترين ، در حق آقايان باشد).

باري ، با پيروزي انقلاب و قبضه شدن قدرت بوسيله ي اسلامگرايان ،ناسيوناليسم ايراني نيز مورد يورشهاي سهمگين از هر سو قرار گرفت و مجال براي گشودن عقده هاي سد ساله فراهم گشت . اين انتقام تنها به عرصه سياست محدود نماند ،بلكه در جنبه فرهنگي نيز روي آن كار شد .به گونه يي كه بر نمادهاي هويت ملي ايرانيان ناجوانمردانه ترين حملات صورت گرفت و حتي هويت ايراني از طرف حاكميت زير پرسش كه نه ،به زير گيوتين برده شد.در كتابهاي درسي ،در سخنراني هاي آموزشي براي دانش آموزان ،در تلويزيون و خلاصه همه جا تبليغات عليه ملي گرايي بازار گرمي داشت. حتي در برنامه ها و سريالهاي تلويزيوني چهره هاي منفي نام ايراني و چهرهاي مثبت نام اسلامي !!! داشتند….

واما در سطح آكادميك و دانشگاهي، گفتمان تهاجم فرهنگي و غربگرايي و “غربزدگي” توسط طيف سعيد امامي (از مريدان دكتر احمد فرديد،مبتكر زبانزد غربزدگي) مطرح و يا بازتوليد شد.در اين پروسه هرآنچه كه مطابق ميل و سليقه ي حاكمان وقت نبود در قالب يك پديده ي غربي به بدترين شكل به زير سوال مي رفت .

ناسيوناليسم نيز از اين ميان سهم خود را برد .همه ناسيوناليست ها غربزده نام گرفتند و ناسيوناليسم نيز يك پديده ي اروپايي از آب درآمد كه پس از مشروطه وارد ايران شده. ناسيوناليستهاي ايراني عامل استعمار شناخته شدند ، كه استعمار بوسيله ي آنان در صدد نابودي جهان اسلام برآمده.(نمونه آشكار آن گفتگوي علي اكبر ولايتي در سيماي ايران در چند سال پيش).همه اين دست و پا زدن ها و تلاشها يك هدف عمده داشت: اتحاد جهان اسلام با شعار بيداري اسلامي و به قهرماني سيدجمال الدين اسدآبادي (فراماسون بزرگ و عامل استعمار انگليس در جهان اسلام).

 

****

 

پيشينه ي ناسيوناليسم ايراني:

 

حال به بررسي ي پرسش آغازين نوشتار بپردازيم. ريشه و آبشخور ناسيوناليسم در ايران به چه زماني برميگردد؟ به دوران مشروطه ؟پس از آن؟ آيا آنرا از فرنگ آورده ايم؟

اگر جوهر ناسيوناليسم را در يك تعبير ساده به آگاهي ملي تعبير كنيم كه هماهنگ با نيازهاي زمان و مكان در صورتهاي گوناگون جلوه ميكند ،آنگاه به راحتي ميتوانيم ردپاي اين آگاهي ملي را در سده ها و بلكه هزاره هاي پيشين ِ تاريخ ايرانيان بيابيم.

آيا تلاش كورش هخامنش براي به زير يك پرچم آوردن همه سرزمينهاي ايراني و ايراني نشين يك گونه از آگاهي ملي در 2500 سال پيش نيست؟آيا حركت دليراني چون آريوبرزن،آذر،بابك،مازيار و يعقوب ليث و مردآويج بر اساس آگاهي و نياز توده نبوده است؟ آيا حركت فراگيرو خودجوش و هناييده ي شعوبيه بي هدف و بي ريشه بوده است؟ شاهنامه كه شكل منظوم خداينامكهاي دوران ساساني است از هزاران سال پيش حكايت دارد .در شاهنامه مي بينيم كه چگونه شخصيتهاي اساطيري و حماسي آن همچون پروانه يي گرد شمعِِ ِ ايران مي چرخند و براي پاسداري از كيان آن از فداي جان نيز دريغ ندارند.

نهضت سربداران،نهضت سرخ جامگان،سياه جامگان، سپيدجامگان( المقنع) وحتي نهضت شيعي هريك در سطح گسترده يي مربوط به واكنش هاي ايرانيان در برابر دشمنان ملي بوده است.در مقوله ي شناخت ملت نيز ايرانيان همواره ساير نژادهاي همسايه را از خود متمايز مي كردند.اشاره هاي فراوان به زبانزدهايي(اصطلاح) چون تورك و تازي ،آزادگان(ايرانيان)، انيران و ايران در ادبيات گذشته ما نشانگر اهميت و توجه عامه ي مردم ايران به مقوله ملت و مليت ميباشد.در تاريخ، پيرامون خاندان زياري و مردآويج مي خوانيم: وي در نظر داشت پس از بازپسگيري همدان و اصفهان و شمال ايران و خوزستان و پس از برگزاري جشن سده به تيسفون برود و در پايتخت ايرانشهر تاجگذاري نمايد.به همين دليل به فرماندار خوزستان دستور داد تا مداين را آباد كرده آنرا به وضع پيشين برگرداند.وي تاجي جواهر نشان همچون ساسانيان بر سر مي نهاد و آئين هاي آن دوران را اجرا ميكرد … ودر اقامه رسوم اعياد ايراني مبالغات شديد مي نمود (ابن مسكويه). واگر مردآويج بدست يك غلام تورك_ كه در آن زمان درحكم سگان و ريزه خواران خلافت عربي بودند_ شهيد نمي شد به احتمال فراوان خلافت عباسي از صحنه ي تاريخ محو ميشد.سررشته داري آل بويه نيز دست كمي از زياريان نداشت.” شايد اگر مردان ديلم ظهور نمكردند و خلفاي عباسي را از تخت به زير نمي كشيدند چيزي از مليت ايراني نمي ماند تا صفويان آنرا اساس حكومت خود قرار دهند”.(حسينعلي ممتحن)

با همه اين اوصاف و بسياري ديگر از موارد ذكر نشده كه در تاريخ موجود است آيا بازهم ميتوان گفت كه :ناسيوناليسم درايران پديده يي نوظهور است كه توسط روشنفكران نسل اول وارد جامعه شد و بوسيله باستانگرايان و نخبگان روشنفكر كه نسل دوم روشنفكران را تشكيل مي دادند تداوم يافته است.!!!؟

البته اينكه پيدايش ناسيوناليسم در اروپا و بسياري از كشورهاي ديگر پديده يي متاخر است كمابيش درست به نظر ميرسد واين تا اندازه يي بستگي به موقعيت هر جامعه يي دارد و سدالبته نياز آن ملت.

ميهن پرستي سهشي است گوهرين كه در جنم هر توده ي اصيلي يافت مي شود وليكن تبلور آن به رويه ي ناسيوناليسم (ميهن پرستي آگاهانه و عملي) تا حدي با نهش ها(شرايط) تاريخي – اجتماعي پيوستگي دارد.شرايطي كه زمان و آينده ممكن است پيش روي هر ملتي قرار دهد.

 

بن مايه ها:

1- نهضت شعوبيه. حسينعلي ممتحن

2- ايران باستان و هويت ايراني . گفتگو با مرتضي ثاقب فر.

3- باستان گرايي در تاريخ معاصر ايران. رضا بيگدلو. نشر مركز.

4-براي نمونه اين بيت بارها در شاهنامه مکرر شده است که

 

چو ايران نباشد تن من مياد…………بدين بوم و بر زنده يک تن مباد

و يا

همي دارم از موبد راد ياد……………چو ايران نباشد تن من مباد

ويا

همه يک به يک مهرباني کنيد……. به ايران زمين پاسباني کنيد

بگوييد اين جمله در گوش باد……..چو ايران نباشد تن من مباد

ويا

بنام خداوند کيوان و هور ……..که چشم بد از ايران به دور

چو ايران نباشد تن من مباد……بدين بوم و بر زنده يک تن مباد

هرآنکو شود کشته زايران سپاه……..بهشت برينش بود جايگاه

 

                                      پاینده ایران

                                                مزدک

Entry Filed under: Uncategorized. .



No Comments yet Add your own

  • 1.    دوست داران کوروش  |  اکتبر 11th, 2007 at 6:14 ب.ظ

    از تمامی دوستان خواهش می کنم که تا اول دی ماه هر گونه نظر و پیشنهادی که در رابطه با نوع دعا و محتوای آن دارند در این پست اعلام کنند تا به یاری اهورامزدا سال هشتاد و هفت را با دعایی فارسی شروع کنیم.باشد که سرزمین آریایی ما از لوث اهریمنان پاک گردد

Leave a comment

hidden

Some HTML allowed:
<a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

Trackback this post  |  Subscribe to the comments via RSS Feed


تازه ها :

پیوندها

بایگانی‌ها